e16

18 8 34
                                    

دیگه...

نمیتونست بیشتر از این این شرایط رو تحمل کنه...

تقریبا دو ماهی بود که لی هوا هر هفته بین خونه ها جا به جا میشد...

این قضیه علاوه بر اونها لی هوا رو هم حسابی اذیت میکرد...

تاعو میدونست...

که برای لی هوا خیلی بهتره که به صورت دائم پیش کریس زندگی کنه...

تمام وقتی که لی هوا پیشش بود درباره زندگیش پیش کریس و اینکه چقدر همه چیز خوبه و اینجا چقدر همه چیز سخته براش میگفت...

میتونست به خوبی این مساله که دخترش به زور به این خونه میاد‌ رو حس کنه...

مخصوصا که مدرسه ها باز شدند و لی هوا مدرسه میره...

این روز های اخر هفته برای لی هوا حکم زمان استراحت رو داره اما تمام مدت درحال جا به جا شدن بین دوتا خونه و اومدن به خونه ایه که سخت ترین شرایط رو داره پس...

پس...
شاید بهتر باشه که لی هوا بیشتر اونجا باشه... شاید بهتر باشه که یه هفته در میون بیاد اینجا...

اینطوری لی هوا میتونه مدت بیشتری رو جایی باشه که ازش خوشش میاد...

تازه...
خودش هم میتونست حالا که لی هوا نیست بیشتر کار کنه و وقتی که لی هوا اومد اونو به شهر بازی ای... جایی ببره...

شاید اینطوری یکم رابطه شون به هم نزدیک بشه...
مثل قبل از این جریان ها...

برای همین این بار وسایل بیشتری برای لی هوا جمع کرد ...

حالا که میدونست قراره لی هوا رو برای مدت بیشتری نبینه هنوز هیچی نشده دلتنگ دخترش شده بود...
واقعا مسخره س نه؟

اما نمیتونست کار دیگه ای بکنه...
اینطوری برای همه بهتره...

خیلی زود اماده شدند و راه افتادند
معمولا کریس‌ کسی بود که یا خودش شخصا دنبال لی هوا می اومد یا کسی رو دنبالش میفرستاد اما اینبار چون تاعو میخواست با کریس صحبت کنه تصمیم گرفت که خودش لی هوا رو به خونه ی کریس ببره و کریس هم مخالفتی نکرده بود...

این مساله حسابی لی هوا رو هیجان زده کرده بود چون فکر میکرد این به این معنیه که ماماش هم قراره باهاش بمونه...

لی هوا ماماش رو دوست داشت... اما...
خونه قدیمیشون...
اونجا حس بدی بهش میداد...

وقتایی که پیش بابا یی بود... اینطور نبود اما به محض اینکه به خونه برمیگشت حس میکرد... تنهاس...
نه فقط خودش...

حس میکرد ماماش هم توی اون خونه تنها مونده...
شاید اگه بابا زی یانگ اونجا بود ماما اونقد تنها نبود اون موقع... خونشون دوباره خوب میشد ولی...

برای همین... دوست داشت حداقل تا وقتی بابا زی یانگ برگرده اون و ماما پیش بابا یی بمونن...

little princess Where stories live. Discover now