Chapter 16

4.4K 446 33
                                    


Chapter 16 :
اول خودم لباس پوشیدم ، البته شورتم و تو حموم پوشیدم و بهش گفتم که اونم همین کارو بکنه!!چون دوباره نمیخوام تحریک بشم و........اهههههههه!!!بعدا باید از ربکا بپرسم که هری چیزی راجب رابطه ی جنسی میدونه یه نه!!!!!!
هری خیلی ذوق داشت.........رفت تو حموم و شورتشو پوشید و اومد بیرون.
اووووووف........خیلی سعی کردم بهش اون جوری که جلوم هستن نگاه نکنم.......و تقریبا تونستم ولی خیلی سخت بود.........
بهش کمک کردم که شلوارشو بپوشه و واسش کمربندم زدم ولی خب......چون شلوارای خودم همیشه از کونم آویزون بود ، واسه هریم طوری تنش کردم تا از کونش آویزون باشه......ههه!!!منم مرض دارمااااا(نه شما کرم کون داری عزیزم!!!!)
بعدم به سختی و حرکات عجیب و غریب بلوزشو تنش کرد.........
منم ، موهای فر خوشگلشو که همیشه کج رو صورتش ریخته بود و یه کم مرتب کردم......
تمام مدت با شوق به من و خودش نگاه میکرد.....
وقتی کارم تموم شد ، رفتم عقب تا از دور نگاهش کنم.............
اووووووپس.........
الان من نباید سکته کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
اون.....اون واقعا سکسی و جذاب شده بود.......
فوق العاده بود.......هری به معنای واقعی بی نقص شده بود..........
دل من داشت واسه یک ثانیه لمس کردنش حلاک میشد......
(خب خری دیگه!!!!! تو حموم داشت چی کارت میکرد مگه که پسش زدی کونی؟؟)
یه دور دور خودش چرخید و یه لبخند بزرگ گفت :- چطور شدم لویی زشت؟؟؟؟؟؟؟
سرمو با ناباوری و خنده تکون دادم و گفتم :- زشت تر از چیزی که فکرشو بکنی مستر جذاب من..........
مطمئنم من این حرفو من نزدم!!!قلبم زد.........
هری خندید و اون چالهای لعنتیشو به رخم کشید......
فااک فااک فااک........توی لعنتی نمیدونی داری با این حرکاتت داری منو نابود میکنی........اوففففف....

اومد طرفم و منو محکم تو دستاش فشار داد.....خیلی محکم بغلم کرده بود و البته..........منم کم لطفی نکردم .......
محکم تر از خودش بغلش کردم و بخاطر این که قدم یه کم ازش بلند تر بود ، بردمش بالا........
هالا پاهاش تو هوا بود .......به چپ و راست تکونش دادم و اون...........
تنها کاری که میکرد ، نمایش دادن اون چالای قشنگ رو لپاش بود............
هری در یک کلام.......بی نقص بود............
نمیدونم چطور کورالین عاشقش نشد.......فااااااک...ولش کن اون جنده رو.............
هری پشت گردنمو گرفته بود و میخندید..........
سرشو طوری رو شونم گذاشته بود که صورتش تو گردنم بود.............
نفسای داغش به گردنم میخورد و باعث میشد تا موهای تنم سیخ بشه و تمام تنم داغ...........
شت.......چرا بدن لعنتی من نسبت به کارای هری اینقدر زود واکنش نشون میده؟؟؟؟؟؟
من چرا اینقدر در مقابل هری ضعیف و بی دفاع میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دماغمو تو موهاش کردم و با تمام توانم بوشون کردم.........
شاید احمقانه به نظر برسه امااااا.....انگار بوی زندگی میدادن............
منو هری طوری همو بغل کرده بودیم که انگار همو کامل میکنیم........
و همین طورم هست......وقتی هری پیشم نیست ، احساس پوچی میکنم......حس میکنم بی معنیم!!!!!
از این فکر یه لبخند رو لبم اومد و............
بی هوا لاله ی گوشش رو بوسیدم..........
همین بس بود که کل تنش بلرزه و موهای تنش سیخ شه...........
بعضی اوقات فکر میکنم که هری میدونه چهار یا پنج سالش نیست........
میدونه سکس چیه....
میدونه روابط جنسی چیه.......
رفتارای هری شبیه بچه ها هست امااااا......
اووووف نمیدونم ولی ، من حس میکنم یه چیزی راجب هری صدق نمیکنه...........
خودشو بیشتر تو گردنم فشار داد و لباشو رو گردنم کشید...

My Little PsychoticWhere stories live. Discover now