Chapter 20

4.6K 416 29
                                    


Chapter 20 :
Warning : Smut
من تو زندگیم دختر های زیادیو بوسیده بودم......
لبای زیادیو امتحان کرده بودم.....
طعمای ریادیو چشیده بودم.....(گوه!!)ولی............با هیچکدوم حسو که الان داشتم و نداشتم......
حتی اولین بوسه ای که داشتم ، این حسو بهم نداده بود........
ولی حالا.......
وقتی لبای من رو لبای هری حرکت میکنه ، احسال میکنم رو ابرام.......
از هیجانه زیاد حس میکنم دارن تو کل بدنم سوزن فرو میکنن.....سوزنای داغ........
کل بدنم داره آتیش میگیره.......من به معنای واقعی داشتم میسوختم..... ضربان قلبم به طرز بدی بالا رفته بود.....به طوری که هر لحظه منتظر سکته بودم....!!!
همین طور که لبامونو آروم رو هم تکون میدادیم ، لب پایینیشو گاز گرفتم......
تو دهنم نفس کشید......دستمو بردم سمت شکمش اماااا.......
یه چیزی یادم اومد.......
لبامو از لباش جدا کردم.......اون با تعجب و ناراحتی نگاهم کرد.......
-اوووووپس......گفتم و از تخت پریدم پایین........
همینطور که به سمت در میرفتم ، نگاهم کرد......
کلیدو از جیبم در آوردم و سریع در و قفل کردم........گذاشتم کلید ، همون جا رو در بمونه و برگشتم به سمت هری...........
کارام اصلا دست خودم نبود........هری و کشیدم سمت خودم و شروع کردم به خوردن لباش........
اونا خیلی عالی بودن......نرم......لطیف.........
اونم همراهیم کرد.........من واقعا تحریک شده بودم.......و فکر میکنم هریم همین طور بود...........
فضای بینمون داغ بود و....
همین طور داغ و داغ تر میشد.......و حال من.......بد و بد و بدتر.......
با یه دستم هلش دادم تابیوفته رو تخت و خودمم رفتم روش و دو تا دستامو کنار سرش ستون کردم...........

الان دقیقا سینه هامون به هم چسبیده بود و من به راحتی ضربان قلب هریو که به طرظ وحشیانه ای به سینش میزد و احساس میکردم......
کاملا فهمیدم که نمیتونه نفس بکشه ، چون برای نفس کشیدن دهنشو باز کرد و من.........
از فرصت استفاده کردم و زبونمو کردم تو دهنش......
نمیدونم چرا ولی هر دو مون داغ و خیس عرق بودیم.....
بدنای هردومون نسبت به هم به بد ترین حالت ممکن واکنش نشون میدادن و من راحت سفت شدن خودمو احساس کردم....
هری...دستشو گذاشته بود پشت سرم و به خودش فشار میداد.......
لبامون کاملا رو هم پرس بود......
آروم آروم رفتم سمت گوشش......لاله ی گوششو گاز گرفتم (من از اول داستان ، چند بار بهتون گفتم لویی وحشیه؟؟؟؟)و رفتم سمت گردنش......
شوروع کردم به لیسیدنش .......
وقتی نفیای بلند میکشید و دستاشو را کمرم محکم میکشید ، من بیشتر و بیشتر تحریک میشدم......
فااااااااااک......
زبونمو کشیدم سمت سینه هاش.....
همین طور که زبونمو رو سینش میکشیدم ، صدای خندش بلند شد......:-لو....نکن...لو...قلقلکم میاد......
ولی من.....عاشق صدای خندش بودم.......پس...به کارم ادامه دادم و اون .....همینجوری میخندید.....
یک آن دست از کار کشیدمو تو چشماش زل زدم :-هز ، میدونستی من عاشق صدای خنده هاتم؟؟؟؟؟
خندید.... یه دونه از اونایی که هوش و هواسو از سرم میپروند....(این آهنگ کامران و هومن بود...بهترین هوش و هواسو نمیخوام....یاد اون افتادم...نمیوونم چرا!!!!)زیر چونشو آروم بوسیدم.......
و البته...دستمو از رو شلوار گذاشتم روش.....
نفسشو با دهن بسته و چشمایی که رو هم فشارشون میداد ، داد بیرون.....دکمه ی شلوارشو باز کردم و از پاش در آوردم (زیپ نداشت؟؟؟؟).....دستمو گذاشتم رو شورتشو واسش مالیدم......

My Little PsychoticWhere stories live. Discover now