note13

876 161 24
                                    

12 آوریل 2012
یه وقتایی سرم درد میگیره از فکرای درهم برهمم... حرفایی که نمیدونم به کی باید بزنم،کجا خودمو خالی کنم...کجا باید دنبال چیزی بگردم که ازش متنفر نباشم؟!میدونی...بعضی وقتا حتی به سرم میزنه تو رو هم بندازم دور!بعضی وقتا متنفر میشم از اینکه تو،یه دفتر کاغذی کهنه ی به درد نخور از تمام زیر و بم چیزایی که توی این مغزه خبر داری... آدما از کسایی که رازاشونو میدونن متنفر میشن نه؟ خوبیش اینه که نه ترس از دست دادنت رو دارم نه ترس دهن لقیت رو... خوبه که وجود نداری تا از دستت بدم!عقلم میگه بهترین آدم واسه درد و دل مادره و شاید خواهر ولی...به پریس بگم؟؟حتی فکرش هم احمقانه است!شاید اگه یه دوست داشتم... نمیدونم چرا ولی هرجوری حساب میکنم دخترا غیر قابل اعتمادن!حتی خود لعنتیم...
آمبر هالینگتون با مغزی درحال انفجار
پ.ن:یه اتفاقایی داره واسم میفته...یه احساس نو...یه دید نو...
آ.ه

AmberWhere stories live. Discover now