note16

763 147 20
                                    

7 جون 2012
هفتم جون دوهزار و دوازده داره میره و قرار نیست هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت دیگه تکرار بشه... و من حریصانه دلم میخواد تک تک لحظاتشو نگه دارم و نذارم که جلو برن!
یه چیزی هست که خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده... خب،طبیعتا یه نفر تو زندگی هرکسی هست که با تمام وجود ازش متنفر باشه!مثل بریتنی ویلیامز برای من و برادر احمقش،پاول برای جم...یا حتی دنی رابینز برای گری...و سوال اصلی اینه...تو حاضری کسی رو که تمام مدت درحال تحقیر و آزار رسوندن بهت بوده رو بکشی؟؟اصلا حاضری یه تفنگو تو دستت بگیری و ماشه اش رو بچکونی؟؟حاضری با یه فشار جون یه نفرو بگیری؟؟
اینا چیزایین که ذهن گری و جم رو پر کردن...نفرت...عقده...خشم...هرچیزی که هست داره منو میترسونه!میترسم از اینکه این خشم توی ذهن من هم به قدری بهم غلبه کنه که حاضر بشم یه تفنگو تو دستام بگیرم...
جم میگه قوانین حمل و نقل اسلحه مزخرفن!این اسلحه نیست که آدم میکشه،این آدمه که آدم میکشه!
رایان موافق نیست...اون فکر میکنه اگه آدما به اسلحه دسترسی نداشته باشن آمار این قتل ها پایین میاد...
ولی خب آدما بالاخره راهشو پیدا میکنن!نه؟
آمبر هالینگتون

AmberWhere stories live. Discover now