note24

635 118 17
                                    

7 نوامبر 2012
گیج شده ام...نمی تونم درست و غلط کارهامونو تشخیص بدم...حاضرم به خاطر دوست هام هرکاری انجام بدم-حتی اگه ازم نخوان-ولی...این یه جور تر و خشک رو باهم سوزوندنه...اما خب...اونا باعث آزار گری...و جم میشن...ولی...اما...ولی اما...
کاش فقط می دونستم من برای گری حکم چه کسی رو دارم...دیشب ازم خواست توی پارک همو ببینیم...فقط من و اون...چند وقت از آخرین باری که دوتایی وقت گذروندیم گذشته بود؟به پریس نگفتم کجا میرم...حسادت بود؟شاید آره...شاید هم نه... هرچیزی که بود مجبورم می کرد نذارم کسی توجهش به گری جلب شه...سوار تاب شدیم...حرف زدیم...بحث کردیم و خندیدیم...وقتی روی چمن های پارک دراز کشیده بودیم،احساس می کردم قلبم محکم تر از هر زمان دیگه ای می زنه...
نفهمیدم بحثمون چطوری به سمت پریس کشیده شد و من چطوری جرئت کردم راجع به احساسش بپرسم...
نمی تونم بگم چه بلایی سر قلبم اومد وقتی این جمله از دهن گری خارج شد "چی باعث شده فکر کنی از اون دختر احمق خوشم میاد؟"
خوشحالم...حداقل می دونم گری احساسی به پریس نداره...حتی اگه به من هم نداشته باشه...همین که اجازه دارم دوستش داشته باشم کافیه...
شبیه یه خوابه،می دونم...ولی کی اهمیت میده؟ این یه خواب معرکه است!
آمبر:)

---
پ.ن:من بر عکس بالا عاشق *-* هرچند که شبیه آمبر و گری نیستن :"|

AmberWhere stories live. Discover now