note27-2

510 130 28
                                    

واقعی بود!واقعی بود...همه چیز واقعی بود...
اون دو نفر گری و جم بودن...اون دو نفری که به سقف و زمین شلیک می کردن تا همه رو از واقعی بودن اسلحه هاشون مطمئن کنن گری و جم بودن...
سالن ورزش بزرگ بود...اونقدر بزرگ که از احتمال برخورد گلوله ها به آدمای کف زمین کم کنه...شاید هم اونا عمدا بهشون شلیک نمی کردن...درسته...اگه می خواستن می تونستن با یه بمب قضیه رو فیصله بدن ولی این کارو نکردن...این شبیه یه سخنرانی اجباری بود...کشتن براشون مهم نبود...تنها چیزی که مهم بود این بود که همه صداشونو بشنون...همه پایان این ماجرا رو ببینن...
صدای جم رو می شنیدم وقتی داشت به پاول ویلیامز می گفت قراره چه بلایی سرش بیاد...بهش گفت می خواد به هردو زانوهاش شلیک کنه تا هرگز این روز رو فراموش نکنه...هرگز یادش نره چه بلایی سر جم آورد...نمی دونم پاول هم مثل من نمی خواست باور کنه این ماجرا واقعیه یا نه...
جم به زانوهای پاول شلیک کرد...صدای شلیک گلوله میون صدای فریاد پاول و جیغ من و چند نفر دیگه گم شد...چندتا از معلم ها فریاد کشیدن و یکیشون از گری خواست اسلحه اشو کنار بذاره...اون گفت مطمئنه که گری بهش شلیک نمی کنه...گری گفت واقعا دلش نمیاد اونو بکشه ولی اگه مجبور بشه حتما انجامش میده...و وقتی "باور نمی کنم" معلم رو شنید یه گلوله به سمتش شلیک کرد...گلوله با فاصله کمی از بالای شونه اش رد شد و من مطمئن شدم بار بعدی درست هدف گیری می کنه...
وقتی صدای برخورد فلزو شنیدم متوجه شدم اون دوتا دارن توی اسلحه هاشون فشنگ می ذارن... اون دوتا به اندازه ی به راه انداختن یه حمام خون فشنگ و مهمات داشتن...
یه نفر باید یه کاری می کرد...این ماجرا نباید به اینجا کشیده می شد و حالا که کشیده شده بود به سختی می شد تمومش کرد...باید با گری حرف می زدم...باید می فهمیدن من اونجام...ولی قبل از اینکه کاری کنم پلیس به فکر استفاده از بلندگوها افتاد... حدس اینکه اونا شروع به تهدید پسرا بکنن سخت نبود...جم به بلندگوها شلیک کرد و پلیس برق مدرسه رو قطع کرد...سالن ورزش از اول تاریک بود ولی نوری که از بیرون می اومد روشنایی کمی رو پدید می آورد...اما با قطع کردن برق اوضاع بدتر شد...فاجعه پشت فاجعه...
---
پ.ن:میدونم واتپد چقدر خلوت شده ولی جدن دیگه اعصاب صبر کردن واسه رای و بازدید ندارم :|

AmberWhere stories live. Discover now