"یا مسیح."
راننده ی اتوبوس وقتی در رو باز میکرد با حالت زننده ای داد زد. شوک تقریبا از بین رفته بود و من دوباره سرم رو برای استراحت به لبه ی پنجره تکیه دادم.
صورتم رو از هوای سردی که وارد حباب گرم و کوچیکی که برای خودم ساخته بودم برگردوندم.
تا الان هم توسط اون غریبه که سفرم به خونه رو عقب انداخته و تخت عزیزم رو منتظر گذاشته ، اذیت شده م.
از پنجره به بیرون که تاریک بود زل زدم. هیچ چیز رو نمیشد دید پس فقط به انعکاس خودم نگاه کردم. مو های خرماییم كاملا بهم ریخته.
بعد از اینکه بازشون کرده بودم دور سرم آویزون بودن.امیدوار بودم تشدید شدن سردرد رو کم کنه. (اینکه موهاشو باز کرده)
انگشتام رو برای صاف کردن موهای شلختم و آروم کردن خشمی که روی سرم بود و دراوردنشون به حالتی که یکم مرتب تر باشه توی موهام کردم.
که درواقع غیر ممکن بود. هوای سرد و مرطوب اونارو بدون بخشش با هرج و مرج رها کرده بود. (موهاشو میگه 😐)
"ممنون"
یه صدای خراشیده و از نفس افتاده شنیده شد. با خوشحالی توجهم رو از انعکاسم برداشتم و بدون علاقه شروع به دنبال کردن حرکات غریبه ی جدید کردم.
اون تقریبا هم سن من بود ـ 21 ساله. اینو سریع با توجه به صورت جوون و جذابش متوجه شدم. با اینکه نشونه های مشخصی از خستگی توش بود, داشت توی جیب کت بلند و قهوه ایش دنبال پول برای کرایه میگشت.
اتوبوس بالاخره حرکت کرد و به اینکه قبلش برای بلیت اون مرد پول بگیره توجهی نکرد ـ که من ممنونش بودم. پسر جوون با خشم یکی از میله هارو نگه داشت تا خودش رو با تکون های اتوبوس ثابت نگه داره.
هنوز هم یکی از دستاش توی جیبش بود, اخم کرد و نگاه زننده ای به راننده کرد. با صدای بازدمش, توی تکون های اتوبوس غرق شد و نفس هاش عادی شد. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و به حرکت کوچیک راننده لبخند زدم.
درحالی که اون مرد داشت توی جیبش دنبال چیزی میگشت, شروع کردم به شمردن چیز هایی که عدد های توی جورنال میتونست معنی بده. شماره های لاکر, قسمتی از شماره تلفن, شایدم رمز چیزی بودن... شایدم...
1.02.1994 2.06.2013... اگه معنیش اول فوریه 1994 و دوم سپتامبر 2013 بود چی؟
اخم کردم - این چیزی بود که اونا بودن؟ تاریخ های خاص؟ و چرا خصوصا زیر اون متن نوشته شده بودن؟
دوباره اون غریبه درحالی که زیر لب میگفت 'خدای من! فاک!' توجهم رو به خودش جلب کرد. خسته, موهای قهوه ای و ژولیدشو با انگشتاش عقب داد. رنگ قهوه ایش از موهای مارک یا آقای کالوین روشن تر بود.
در یک تصمیم ناگهانی میخواستم اخمش و خط هایی که روی پیشونیش افتاده بود رو از بین ببرم. باعث میشد پیر تر و ناامید تر به نظر بیاد. برای بلیت پول نداشت؟ چشماشو چرخوند و دستاشو با حالت نمایشی توی هوا تکون داد.
"عالیه. Just fucking perfect."
چشماش رو برای یه لحظه بست و پل بینیش (اونجا که بین ابرو هاس الکی که گریه میکنن میگیرنش) رو درحالی که اتوبوس تکون میخورد فشار داد.
وقتی که یه نور خمیده ی سبز به داخل تابید - احتمالا برای یه تابلوی تبلبغاتی بوده - تمام فضای داخل سبز شد. ترسی که داخل آه اون پسر بود رو دیدم. وقتی مه از پنجره بیرون رو تماشا میکرد تقریبا گم شده به نظر میومد درحالی که در نور سبز غرق شده بود.
برای یه لحظه صورتش از روی عصبانیت و خستگی نرم شد. به سادگی پوچ بود. (صورتش) انگار نور سبز اونو یاد یه زمان دیگه, یه روز دیگه شایدم یه زندگی دیگه مینداخت. هنوزم فکش منقبض بود و باعث میشد استخون فکش تیز به نظر بیاد که با بقیه ی اعضای صورتش هماهنگی داشت.
شاید خاطره ی خوشایندی نبوده که باعث شد فکر کنم آیا اون تاحالا شانسی برای لبخند زدن داشته یا نه. (حالت صورتش باعث شده این فکرو کنه) سعی کردم تصور کنم لبخندش چطوری میتونه باشه و از قدرت زیبایی اجزای صورتش حیرت کردم.
نور به همون زودی که اومده بود رفت و من دیدم اون حالت خشک به صورتش برگشت."ببین..."
اون یه ثانیه فکر کرد تا تصمیم بگیره به راننده ی اتوبوس چی بگه که اونو نندازه بیرون.
من دقیقا مطمئن نیستم چی باعث شد این کارو کنم. خستگی محض که از صورتش میتابید. یا شایم صرفا صدای آروم و خراشیده و ناامیدش بود که باعث شد قلبم براش درد بگیره.دلیلش هرچی که بود گذاشتم پاهام از روی صندلی روی زمین سر بخورن درحالی که یه دستم توی کیفم میگشتن حس کردم انگشتام دقیقا دور چیزی که دنبالش میگشتم حلقه شد.
•••
راى و كامنت يادتون نره❤️
YOU ARE READING
The Journal
Fanfictionتو متوجه هستی که جورنال یه چیز بینهایت شخصیه درسته؟" صداش گوش خراش بود، آروم و تهدید کننده، مجبورم کرد وحشتزده یه قدم به عقب بردارم و اون ادامه داد، "پس تنها سوال من اینه که چرا تو با جورنال لعنتی من وایسادی؟" (Harry Styles AU) [Persian Translatio...