[داستان از نگاه هری]
"استایلز جورنالتو پیدا کردی؟"
جنی درحالیکه قوطی غذای تایلندی یخ زده رو باز میکرد تا تو مایکروویو بذاره، با چشمای درشت قهوه ایش بهم نگاه کرد.
یه سیگار تو دست چپش بین انگشت سبابه و انگشت وسطش بود و دیدم پلاستیک رو پاره کرد.
"آره"
گفتم و روی اوپن آشپزخونه نشستم و پاهامو روی یکی از قفسات کابینت گذاشتم.
اون بالاخره در قوطی رو باز کرد و همینطور در مایکروویو رو. قوطی اضافه ی بزرگ رو گذاشت وسط.. همونطور که معمولا پنج شنبه ها اینکارو میکنیم.. مایکروویو رو روشن کرد و درحالیکه دستگاه صدا میداد، اون قوطی شروع به چرخیدن کرد.
همه جا ساکت بود به جز صدایی که از پنجره ی کوچیکی که باز بود، میومد..
میتونستی صدای دور فریادهایی که حدس میزنم به خاطر یه دعواس رو بشنوی."این عالیه رفیق! تو خیلی هفته ی پیش به خاطر گم شدن جورنالت ترشرو (بداخلاق) شده بودی"
اون کنار من به سمت اوپن خم شد و نگاه خیره ام به مایکروویو رو دنبال کرد.
من ترشرو شده بودم؟
چه کلمه ی عجیبیه. ترشرو.
با کمال تاسف باید بگم شاید بله.این 24 ساعت مثل یه هفته برام گذشت.
1 ساعت و 10-15 دقیقه از وقتی که امبر رو دیدم میگذره.
اون ذهنمو به طور وسواس گونه ای به خودش مشغول کرده. قبلا اینطوری نبودم.اما مطمئنا اشکالی نداره اون از افکار من باخبر بشه..
اگرچه به یاد آوردن لبخندش و ظاهر میزون و خوش تراشش دردناکه، ولی بهتر از فکر کردن به اون (he) و زندگی خودمه.همونطور که چراغ داخل مایکروویو رو تماشا میکردم، به یاد آوردم چطور خودروی بیتل کوچیک قرمز شب جمعه ی گذشته حرکت کرد. حتی وقتی از جلوی چشمم هم ناپدید شد، من هنوز اونجا ایستاده بودم تا آخرین مکانی که اونو دیدم رو تماشا کنم قبل از اینکه برگردم.
امبر..
من اونجا ایستاده بودم با یه لبخند کوچیک روی لب هام.و تلاش میکردم یک ساعت گذشته ی زندگیمو تو ذهنم ثبت کنم تا هیچوقت فراموشش نکنم. تا فراموش نکنم چطور اسمش جواهر مورد علاقه ام بود و خیلی بی نقص.
تا فراموش نکنم چطور اون نفسشو حبس کرد وقتی از کنارش جلوی در اتاقم رد شدم. تا هرگز فراموش نکنم نگاه شگفت زده ی چشماشو وقتی بالاخره خودشو آروم کرد.
که چطور چشماش میدرخشیدن.من قادر نبودم اون شب بخوابم.
در عوض با فکر اینکه اون الان جورنال منو داره، لبخند میزدم.
ممکنه اون قبلا جورنالو خونده باشه؟
ممکنه وقتی به خواب رفته جورنالم دستش بوده باشه؟من اون شب 3 صفحه جورنال جدیدمو پر کردم.
"پس چرا هنوز بداخلاقی؟"
جنی پرسید درحالیکه دود سیگارشو تو هوا بیرون میداد. همون موقع بوی غذای تایلندی راه افتاد و احساس کردم شکمم به خاطر اون بو، صدا داد.
"من بداخلاق نیستم"
اون با بازیگوشی به زانوم سیخونک زد: "حالا هرچی.. خواستم رفتار عجیبتو باهات درمیون گذاشته باشم"
بهم پوزخند زد و صدای آشنای مایکروویو دراومد.
از اوپن فاصله گرفت و سیگارشو توی سینک انداخت.
وقتی داشتم کابینت پشت سرمو باز میکردم تا دوتا بشقاب بردارم، یه بار دیگه به اینکه از جنی درباره ی امبر بپرسم، فکر کردم.اگه امبر از کارهای عجیب غربیم سوال کنه چی؟
جنی بهش اشاره میکنه، درسته؟
اگه از جنی درباره ی اون سوال کنم، ممکنه جنی بره به امبر بگه؟***
ووت و کامنت فراموش نشه ؛)
YOU ARE READING
The Journal
Fanficتو متوجه هستی که جورنال یه چیز بینهایت شخصیه درسته؟" صداش گوش خراش بود، آروم و تهدید کننده، مجبورم کرد وحشتزده یه قدم به عقب بردارم و اون ادامه داد، "پس تنها سوال من اینه که چرا تو با جورنال لعنتی من وایسادی؟" (Harry Styles AU) [Persian Translatio...