معلوم شد که یاد دادن به جنی اونقدرام سخت نیست. شاید واقعا بخاطر مست کردنش بود که نذاشت توی اولین شیفتش درست کار کنه.
من تماشاش کردم که داشت با افتخار موفق میشد اولین شکل قلب رو روی کافه لاتهاش درست کنه. یکم کج بود ولی بازم برای دفعه 10 ام خوب بود.اون بهم لبخند زد:"این اونقدرام سخت نبود "
ما تصمیم گرفتیم که کافه رو باز نکنیم چون من میتونستم رو آموزش اون تمرکز کنم تا بهش حقهها و چیزای مهمی رو یاد بدم که باید بدونی تا بتونی تو کافه du acta کار کنی. هیچ وقت _محض رضای خدا_ جايى رو بدون کارمند رها نکنید, هیچ وقت. اگه کافه باز باشه و اونجا چندتا مشتری باشه باید حداقل یه نفر اماده ی سرو کردن باشه .همیشه .
جنی یه رشته از موهای قرمز جیغشو پشت گوشش گذاشت و شش تا گوشوارهی گوش چپش معلوم شد.اون واقعا دختر خوشگلیه با روحیه روشن و بشاش. حالا میفهمم که چرا آری اونو استخدام کرده.اون جوونه و با این وجود بالغه. و اخر از هم اینکه مثل یه ملوان سوگند خوردهاس.
"شاید بتونم یکاری کنم دوباره از اممم.... اسم فاکیش چی بود؟ ... اریک, نترسم" اون خندید و یه قلپ از قهوهاش خورد. من وقتی داشت تمرین میکرد بهش گفتم اینکاروچ.. بکنه, اینجوری میتونست خودش اونو بچشه که به طرز صحیحی درست شده یا نه .
"اون خیلیام بد نیست. من مطمئنم اون فقط یکم استرس گرفته بود من شرط میبندم اون خوشحال میشه بدونه چقدر تو خوب شدی" من کیفم و برداشتم تا موبایلمو پیدا کنم چک کنم چقدر زمان تا موقعی که باید خونه آری باشم باقی مونده.
"منم امیدوارم" اون بقیه قهوه رو ریخت توی سینک
"ولی... فقط چرنده... ازت ممنونم,خیلی زیاد. راستش من به اندازه کافی نمیتونم ازت تشکر کنم اریا بهم گفته بود که یه تماس لحظه اخری بود که باعث شد بیای"
من کلی وقت داشتم. فقط پنج دقیقه گذشته بود.
"واقعا مشکلی نیست,این واقعا فان بود" من بهش یه لبخند واقعی زدم و راستش از حرفی که زدم منظور داشتم. با وجود اینکه بعد از خوندن دفترچه قلبم سنگین شده بود ولی قطعا یکم کمکم کرد که ذهنم رو از هرچیزی ازاد کنم
جنی تهییه کنندگی فیلم میخونه و من حدس میزنم که اون زوج دیروزی که اومده بودن تا سورپرایزش کنن اونام همونجایی که اون درس میخونه,درس میخونن. شایدم دانشگاه بخش های مختلفی داره
ظاهرا اون از نیویورک به اینجا منتقل شده اگرچه نگفت علتش چیه ولی الان با یه نفر یه اپارتمان کوچیک شریکی زندگی میکنه"آمبر جدی... تو جونمو نجات دادی اگر برای جمعه شب کاری نداری میتونی بیای پیش من؟ ما میخوایم یه پارتی کوچیک داشته باشیم چیز بزرگی نیست یکم مشروب خوری زیادی وچند تا رفیق دهن سرویس کن و کلی چرت و پرت باحال"
YOU ARE READING
The Journal
Fanfictionتو متوجه هستی که جورنال یه چیز بینهایت شخصیه درسته؟" صداش گوش خراش بود، آروم و تهدید کننده، مجبورم کرد وحشتزده یه قدم به عقب بردارم و اون ادامه داد، "پس تنها سوال من اینه که چرا تو با جورنال لعنتی من وایسادی؟" (Harry Styles AU) [Persian Translatio...