Chapter 7

814 113 7
                                    

درحالی که انگشتام روتین وار کیفم رو باز میکردن نزدیکتر رفتم. دقیقا وقتی که پسر جوون - و خیلی بلند که الان متوجهش شدم - میخواست دوباره دهنشو باز کنه سریع گفتم

"بگیر."

صدام خیلی خسته بود. مسلما در حال مرگ. و میدونستم که قیافمم قطعا همینجوریه, و تصویرم توی ذهنم نقش بست.

اگه توی یه بار يا یه پارتی یا حتی توی یه پارک این پسر رو میدیدم احتمالا مقابل این خوشتیب جذاب تر به نظر میومدم. سعی کردم یکم دوستانه تر به نظر بیام ، ولی الان نمیتونم کم تر از این به این که اون چقدر جذابه و من چقدر داغونم اهمیت بدم.

به اینکه چشماش به شکل بی نقصی سبز و زمردی بودن اهمیت نمیدادم و اینکه بدنش کاملا عضلانیه. الان فقط میخواستم برم خونه - و اگه اون میخواست از اتوبوس بیرون انداخته شه باید راننده ی ترسناک اتوبوس رو مجبور میکرد.

درواقع یه جورایی میدونستم آخرش راننده اتوبوس یه عوضی از آب در میاد - با گفتن به اون که بره گمشه. و اون پسر شروع میکرد به انتقاد - و شروع میشد.

و به همین دلیل اسکناس یه دلاری مچاله شده رو چسبوندم به دستش و حتی سورپرایزی که توی چشمای سبزش بود هم برام سرگرم کننده نبود. اینجوریشو ندیده بودی هاه؟

اون یه ثانیه به من خیره شد بعدش یه ثانیه به اسکناس. گرفتش و چیزی مثل ممنون رو زیر لبش گفت. وقتی پول رو گرفت متوجه تتوی صلیب کوچیکی روی دستش شدم.

من چیزی نگفتم به سادگی برگشتم و سعی کردم توی راهم به سمت صندلی پلاستیکی دوست داشتنیم نیوفتم.
سعی کردم خودم رو مجبور کنم از پنجره ی بخار گرفته به بیرون نگاه کنم.

اتوبوس داشت از یه خیابون شلوغ تر میرفت, که باعث میشد نور های رنگی بیشتری از قطره هایی که روی شیشه بود به داخل بیاد. کاملا مجذوب زیبایی خیره کننده شده بودم - این یکی از دلایلی بود که شب رو به ساعتای روشنایی ترجیح میدادم.

از یه دنیای دیگه شنیدم که اون پسر یه بلیت خواست صداش اونقدر پایین بود که تقریبا توی سروصدای موتور گم شد.

r.w.e رو روی شیشه با انگشتم نوشتم. دیدم که چطور رنگ ها از جای اون حروف واضح تر داخل میشدن. این چه معنی ای میداد؟ r.w.e این
شاید امضا ی نویسنده بود؟

توی فکرام غرق شده بودم و با حواس پرتی سعی کردم جورنال رو از توی کیفم دربیارم - شاید یه جایی درمورد اون امضا توضیح داده بود؟

وسط کارم متوقف شدم - درحالی که جورنال هنوز توی کیفم بود - از گوشه ی چشمم دیدم که اون بهم خیره شده. من حتی متوجه نشدم اون دقیقا روی صندلی ای که توی همین ردیف بود نشسته.

پشتش رو به پنجره تکیه داده و پاهای بلندش روی صندلی کناریش استراحت میکنن. صورتش رو به من بود - از بین همه ی این صندلی های خالی این یکی رو انتخاب کرده بود. البته. تقریبا با سورپرایز بهش نگاه کردم - تقریبا سعی کردم بهش بگم پاهاشو از روی صندلی برداره و یه طرف دیگه رو نگاه کنه.

ولی تصمیمی گرفتم برعکسش رو انجام بدم. به جاش - به دلایل غیر قابل توضیح - گذاشتم جورنال دوباره به صورت تقریبا ناخواسته ای توی کیفم سر بخوره.

همونقدر که میخواستم بیشتر توی جورنال بگردم نمیخواستم اینکارو جلوی نگاه خیره ی یه غریبه انجام بدم. به جاش دوباره زیر نگاه خیرش در کیفم رو بستم و سرم رو به پنجره تکیه دادم.

با تعجب به قطره های بزرگ بارون نگاه کردم من حتی متوجه نشده بودم دوباره بارون گرفته بود. حالا صدای قطره ها حواسم رو پرت کرده بودن.

حتی تماشا کردن بیرون هم نمیتونست راه فراری برای نگاه خیرش باشه. میتونستم انعکاس محوش رو از که با اعتماد نفس بود رو ببینم. تقریبا روی شیشه با وجود بارون محو بود ولی میتونستم بگم قطعا هنوز زل زده.

کتش باز بود و یه طرفش کنار صندلی رها شده بود و تی شرت سفیدی رو که زیرش بود رو نشون میداد. اون جین مشکی -شایدم آبی تیره به خاطر بارون نمیتونستم دقیق بگم - چسبون داشت که زانوی چپش پاره بود. چرا داشت به من نگاه میکرد؟

قبل از اینکه چشمای سبز و هوشیارش متوجه حالت آینه مانند پنجره که با تاریکی بیرون به وجود اومده بود بشه, چشمام رو برگردوندم و به جاش به انگشتای یخ زدم نگاه کردم.

در تلاش برای از بین بردن حس زننده تماشا شدن توسط کسی, حلقه ی نقره ای مو توی انگشتم چرخوندم, درحالی که به اینکه چطور نور باعث درخشش میشد توجه کردم, که نشون دهنده این بود که بیشتر اوقات استفاده میشه.

بعد از چند دقیقه یه نگاه خیلی جزئی از روی شونم انداختم. اون هنوز داشت نگاه میکرد. با حالت عصبی روی صندلیم جا به جا شدم. این قطعا یه رفتار عادی برای یه غریبه نبود.

گزینه هام رو برسی کردم. از آینه ی جلو به راننده که به جاده ی تاریک و لغزنده خیره شده بود نگاه کردم. اون به هیچ وجه به فضای عجیبی که این عقب بین دوتا غریبه داشت به وجود میومد اهمیتی نمیداد.

اگه این یارو چیزی رو خواست امتحان کنه من جیغ میکشم. راننده قطعا صدامو میشنوه درسته؟

با گذشتن هر لحظه ایستگاهم نزدیک تر میشد - اگه اون غریبه منو بیرون از اتوبوس دنبال کنه چی؟

The JournalWhere stories live. Discover now