داشتم یکم شیر رو توی قابلمه گرم میکردم و وقتی اون مایع سفیدو هم میزدم ذهن مدام چرخ میزد. وقتی چشمام با اشتیاق چند صفحه اول رو زیر و رو میکرد, قلبم به تدریج سنگین تر میشد.این دفترچه به طرز ساده ای شخصی بود این به معنی این بود که برای چیزای کوچیک و ساده استفاده میشد,چیزایی که اون سعی میکرد باارزش و گرامی نگه شون داره
و حالا از اونجایی که اون (دفترچه) پیش منه پس به احتمال خیلی زیاد ,چیزایی رو که تو دفترچه نوشته رو فراموش میکرده( چون دفترچه رو فراموش کرده و جا گذاشته پس ادم فراموش کاری بوده:|)
حداقلش این بود که من میتونستم این دفترچه رو به صاحب واقعی اش برگردونم.
تئوری م درباره ی اون دفترچهی کوچیک (اینکه نتونم برگردونمش) از ذهنم رفت چون متوجه ارزش زیادش شدم.
من بخاطر تمرکز اخم کرده بودم... که چطور میتونم یه راهی پیدا کنم تا این دفترچه رو برگردونم.من باید اینکار رو بکنم.قهوه و شیر داغ رو توی ماگی که روش با خط بچه گونه نوشته شده بود Amber ,ریختم و برگشتم رو صندلیم درست وسط باریکه نور ,که از پنجره یکم کثیف بالای تختم وارد اتاق میشد.
یه قلپ از قهوه ام خوردم و ماگ و ژورنال رو بین دستام جابجا کردم. یه بار دیگه به صفحه ها نگاه کردم ولی این بار به این امید که صاحبشو پیدا کنم.
صفحه های بعد با چیزایی پر شده بودن که قطعا باید شعر یا متن اهنگ باشن .من با دقت هر کلمه رو میخوندم , اونا زیبا بودن و بعضی وقتا کل صفحه رو پر کرده بودن
پشت اون صفحه چند تا اصطلاح موسیقی نوشته شده بود که ازشون سر در نمیاوردم
بعضی وقتا فقط یه جمله توی یه صفحه نوشته شده بود شایدم فقد یه کلمه...نت برگ های کوچیک با نت ها پر شده بودن که خیلی سریع نوشته شده بودن و باعث میشد من یه لبخند گنده بزنم
این ادم فقط با کلمهها فکرهایی که نباید فراموش بشن پر نشده بود ذهن اون با موسیقی هم پر شده بود من فقط میتونستم تصور کنم که اون ملودیها چقدر میتونن زیبا باشن , چقدر میتونن به طرز جادویی با رایحهی خاصی که دفترچه جذب کرده هماهنگ باشن.باهر کلمهای که میخوندم اون شخص برام جذابتر عمیق تر و زیباتر میشد. خالصتر و واقعی تر.دوتا خط که مشخص تر از بقیه بود, توجهمنو جلب کرد
اونا به ارومی با خوزکار قرمز نوشته شده بودن و من میتونستم یه مرد جوونتر رو با دفترچه اش تصور کنم که توی نور آفتاب لبه پنجرهی من نشسته و ذزات غبار به آرومی توی نور حرکت میکنن و برق میزنن.میتونم تصورش کنم که چطور توی سکوت میشینه و یادداشت ها و کلماتی که به نظر میرسه از درونش میاد رو مینویسه.مینشست اونجا و سرش رو روی کاغذها خم میکرد و بی توجه, کلمات رو مینوشت در حالیکه همه چیز صامت و ساکته بجز صدای خودکار که روی کاغذ میرقصه.
YOU ARE READING
The Journal
Fanfictionتو متوجه هستی که جورنال یه چیز بینهایت شخصیه درسته؟" صداش گوش خراش بود، آروم و تهدید کننده، مجبورم کرد وحشتزده یه قدم به عقب بردارم و اون ادامه داد، "پس تنها سوال من اینه که چرا تو با جورنال لعنتی من وایسادی؟" (Harry Styles AU) [Persian Translatio...