خب داستان ازونجایی شروع شد که منو زین داشتیم باهم بحث میکردم یا شایدم دعوا یا شایدم سرزنش،نصیحت ... نمیدونم هرچی.
زین تو اون سه سال خیلی هوامو داشت یکم زیادی تو کارام دخالت میکرد ولی اوکیه،درسته اولش از هم ناراحت میشدیم ولی زود بعدش به همون دو برادر همیشگی که بدون اطلاع هم آب هم نمیخورن تبدیل میشدیم!
خب یکم اغراق کردم ...درواقع همه کار میکردیم بعد بهم اطلاع میدادیم ولی نه بازم شوخی کردم من هنوز کاری نکرده بودم...Niall's Pov:
"تو میخوای چیکاااااار کنی؟!"
زین با خشم گفتو اومد نزدیکتر"زین من مجبورم من ازین وضعیت خسته شدم بنظرت تا کی میخوایم تو این لونه موش بمونیم ؟ شاید تو بتونی ولی من نمیتونم باید یه حرکتی بزنم دیه"
من گفتمو دستبسینه به کابینت آشپزخونه تکیه دادم.زین"نایل خفه شو فقط خفه شو.تو همچین کاریو نمیکنی عنتر"
"زین تو خفه شو باید بهت بگم که فقط همین یباره یبارم صدبار نمیشه اون یارو مایه داره میدونی فقط یه شب،فقط یه شب اگر سختی بکشم درقبالش چقد میگیرم؟ تو نمیتونی منو منصرف کنی "
زین"نمیدونی چقد برات متاسفم که همچیو به پول میبینی.تو با این کارت یه هرزه محسوب میشی"
"مهم نیست من کلهشق تره این حرفام که بخوام خامه این حرفای کلیشهای بشم که محتوای ک**ریه همشون پول چرکه کف دسته.زین تو هم بهتره سرت تو کارای خودت باشه من بچه نیستم این زندگیه منه و من تصمیم میگیرم.شاید تو بتونی کل روز بشینی تو این لونه موشو درس بخونیو با دوس پسرت لاس بزنی ولی من نمیتونم من دیگه باید برای آیندم یه فکر اساسی کنم"
زین"تو اینطور واسه آیندت فکر اساسی میکنی؟ واقعا خاک تو سرت" زینو اینو گفتو رفت تو اتاقش و درو محکم کوبید...
زین بهترین دوستمه حس کردم ناراحت شده من نمیتونم ناراحتش کنم باید از دلش دربیارم پس رفتم سمت اتاقش. درو زدم
"زین میشه بیام تو؟"
زین"برو رد کارت میخوام بخونم"
محکم دسته درو کشیدمو بدون توجه به موقعیتش درو باز کردم. سرمو مثل گاو ( /: ) انداختم پایینو یه راست خودمو پرت کردم تو بغلش. اون رو تخت دراز کشیده بود و بالشتو رو سرش گذاشته بود.راستش من هروقت هرموقع بخوام خودمو لوس کنم گند میزنم چون دقیقا زانوم به جایی که نباید میخورد خورده بود. اگر دوس داشتید میتونید رییکشن زینو تصور نکنید...