Niall's pov :
"ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﯾﮏ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻬﺶ ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺶ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﻫﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺍیستاده... "هری ادامه نداد...
انگار که ادامه این یکی رو داشت تو دلش میخوند!کتابو بست و کنارش, روی نیمکت پارک گذاشت!!
برگشتم سمتش و منتظر به نیمرخش خیره شدم
" پس ادامش "
لبخند زد.
پنجهای چفت شدم، به پنجهاشو بالا اوردو روی دستمو بوسه زد
هری "ﺍﻣﺎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ من هیچ زنی نبود
یه مردی بود که با بودنش خوشبختم کرد
اصلا میدونی چیه؟ بیا بیخیال کتاب خوندن بشیم. من میخوام تمام روز بشینم روی این نیمکتو چشمای تو رو بخونم"" چشمای من؟ "
هری " اره چشمای تو! مگه نمیدونستی چشمای تو با ادم حرف میزنن؟! من از همون قرار اول متوجه این شدم "
" هی صبر کن ببینم. میخوای بگی از روز اول بهم چشم داشتی؟! "
هری خودشو از من جدا کرد و با حالت طلبکارانه بهم خیره شد " نکنه تو نداشتی؟ "
" معلومه که نداشتم. مگه دلم اتوبانه "
هری " صبر کن ببینم نکنه من بودم اونیکه وقتی جلوم قرار میگرفت دستاش میلرزیدو لکنت زبان میگرفت جوری که حتی نمیتونست با گارسون حرف بزنه؟!؟!؟! "
" لعنتی نگو که متوجه شده بودی "
هری تو هوا بشکن زد جوری که مثلا لامپ مغزش جرقه زده باشه
" رو دست خوردی "
لعنتی...
خندیدمو مشتمو تو بازوش خالی کردمهری "سری بعد دستکشتو دربیار تا حداقل دردم بگیره"
هری گفت و خندیدو سرشو به نشونه تاسف تکون داد
.
.
.هوا گرفته شد و اولین دومین و خیلی زود چهارمیو پنجمین دونهای برف روی سرو کتفم نشستن
" هرررررری من برفو دوست ندارم "
" منم دوست ندارم پاشو پاشو "
هری گفت و دستمو کشیدو از نیمکت بلند شدیم
.
.
.کیلدو تو در چرخوندم
در باز شد...خودمو تکوندم. بلافاصله هری هم وارد شدو مشغول در اوردن پوتینش شد
صبر کن ببینم؟؟؟؟!