Niall's pov:
هردو ماشین با هم متوقف شدن جلوی خونه هری.
خواستم پیاده بشم ولی هری دستشو گذاشت روی رون پام...
برگشتم سمتش تا علتو بپرسم
هری لبخند زدو چشماشو رو هم فشار داد
علتو فهمیدم
سرمو انداختم پایینو زیر لب زمزمه کردم"خیلی خب "
منتظر شدیم تا لوییو لیام، زینو به داخل ساختمون ببرن و بعد منو هری وارد بشیم
اونجا بود. میتونستم ببینمش
توی این یه روز نحیف تر شده بود
لیام شونهاشو از دوطرف گرفته بودو باهم وارد آپارتمان شدن. لویی هم پشت سرشون بود برگشت سمتمون و اشاره داد تا از ماشین پیاده بشیماشکمو پاک کردمو دره ماشینو باز کردم. با خم شدنم درد بدی تو شکمم پیچید که باعث شد اجزای صورتم جمع بشن
هری دستاشو باز کرد و برای من تو بغلش جا باز کرد با ناراحتی رفتم جلو و خودمو تو بغلش جا دادم و باهم به طرف آپارتمان قدم برداشتیم...
اون روی موهامو بوسیدو محسوسو مختصر بازومو فشار داد
هری "نگران نباش عزیزم"
"من نمیتونم خودمو ببخشم هری "
هری"هاش... بعدن درموردش بحث میکنیم"
بینیمو کشیدم بالا و سعی کردم بحثو موکول کنم به بعدنه لعنتی...
وارد خونه شدیم. من مشغول باز کردن بند کفشام شدم
لویی از طرف اتاقا به سمت نشیمن اومد وخودشو پرت کرد روی کاناپه و یقشو بازتر کرد
هری هم به جمع لویی پیوست
لویی "باید بهش وقت بدیم"
هری" معلومه... اون الان تو شرایط خوبی نیست "
از هریو لویی گذشتم نمیدونم چی باعث شد که کشیده بشم به سمت اتاق زین، که صدای لویی رو از پشت سر شنیدم
" ن ن نایل صبر کن "
چشمامو بستمو برگشتم سمتش
عصبی دستمو رو پیشونیم کشیدم
"من فقط میخوام کنارش بشینم"
لویی به طرف در خروجی رفت درحالی که گفت
"نایل چه قبول کنی چه نکنی اون از تو دلخوره بهتره بهش وقت بدی [ درو باز کرد ] پسرا من دارم میرم کاری داشتین زنگ بزنید. بای"
هری " خدافظ لویی "
به حرفای لویی اهمیت ندادم
همینکه قدم اولو برداشتم تا به سمت اتاق زین برم، هری بلند شدو منو با خودش به اتاقش و برد درو بستپشتمو بهش کردم تا اشکام از نگاهش دور بمونه
قطرهای سمج اشک ولکن نبودنو این چندساعت مدام غروره پسرونم رو له میکردن