تو ماشین هری مدام سعی داشت آرومم کنه ولی من به این سادگیا آروم نمیشدم...
از شدت استرس پامو تند تند تکون میدادمو ناخن میجویدم
.
.
.رسیدم .ماشین هنوز کامل ترمز نکرده بود، از در پریدم بیرون
"ناااایل چکار میکنی " صوای هریو از پشت سرم شنیدم
اهمیت ندادمو پلهارو دوتا چهارتا رفتم بالا
دره شکستهی روبروم نشون از خبرایه جالبی نداشت
آب دهنمو به سختی قورت دادمو رفتم جلو
.
.
.زین روی مبل نشسته بود و نگاهش به دستای گره خورده خودشو لیام بود!
کنار صورتش کبود بودو موهاش پریشون بود
از قرمزی و تری چشماش میشد حدس زد که به آخر زندگیم رسیدم آره غمه زین پایانه زندگیه منه
دستام میلرزید یه قدم جلو تر رفتم تکه چوبی زیر پام شکست که
توجهشون به من جلب شدرد نگاهم فقط زینو شکار میکرد بقیه چیزها تار بود فقط تار...
"زین "
من گفتمو اشکم راهشو پیدا کردو سر خورد
زین با دیدن من دستشو محکم از دستای لیام کشید بیرون و بدون گفتن حتی یه کلمهای رفت تو اتاقش و بعد هم صدای قفل شدن در
بی هوا طرف اتاقش قدم برداشتم که ضربه ی یک چیزه سختی به صورتم منو پرت کرد رو زمین
و بعد
جاری شدن مایع گرمی از بینیم
و طعم خون تو دهنم
و سوت ممتد تو گوشامهیچی نمیتونستم بشنوم، فقط هریو میدیدم که یقه لیام رو گرفته بودو لیام گریه میکرد
خونی که از بینیم سرازیر شده بودو با پشت دستم پاک کردم
"چیشده ؟ ی... یکی بگه اینجا چه خبره؟ " صدای خودمو به سختی میشنیدم چون این قلب لعنتی بلند تر از هرچیزه دیگهای دیوونه شده بودو محکم میکوبید ...
لیام دست هریو پس زدو به سمتم حمله ور شد و مشت دوم رو تو صورتم خالی کرد
... سوم
... چهارم
و لگد های محکی تو شکمم" هنوز خالی نشدم عوضی ولم کنید حرومزادها همش بخاطر تو بود تو یه تیکه گهی گه گه "
لیام از بین هق هقاش میگفتو با تقلا سعی میکرد خودشو از چنگ هریو لویی رها کنه
هری اومد سمتم و سرمو تو دستاش گرفت و کنار گوشم چیزایی میگفتو هر از چند گاهی خون کنار لبمو پس میزد
و من...
... نگاهم به اون دره قفل شده ی لعنتی بود...
.
.
.