آماده شدم . کیفه پولمو زودتر از هرچیزی تو جیبم گذاشتم ... از تو هال صدای پچ پچ میومد
احتمالا لیام اومده.
خواستم درو باز کنم ولی پشیمون شدم. قبل از اینکه درو باز کنم چهارتا تقه به در زدم
زین از تو هال داد زد "کیه؟ "و هر دو خندیدن
پررو تر از اینا من ندیده بودم! یه زوجه
کیوت...در اتاقمو باز کردم؛ از کنارشون گذشتم تو راه یه پس گردنی هم به زین زدم
زین" مریض "
"لی داداش چای آب شربت نوشابه آبجویی چیزی لازم نداری؟ "
"چرا اتفاقا شدیدا به یه لیوان آب احتیاج دارم "گفتو دستشو دوره گردن زین انداخت و اونو پرت کرد تو بغلش
با دست به آشپزخونه اشاره کردم "اوناهاش رفیق برو واسه خودت بریز "
لیام کسنه روی مبلو پرت کرد سمتم و با اخم گفت "مثلا من اینجا مهمونتونم این از زین اینم از تو "
زین"کی گفته مهمونی ؟!"
"ما اینجا خرکی با مهمونامون برخورد میکنیم تا احساس راحتی کنن زن داداش! "
لیام لبخند شیطانی زد و این حاکی ازین بود که اتفاقایی خوبی در راه نیست
و من همین الان از حرفی که زدم پشیمونم!لیام چیزی تو گوش زین گفت که زین هم یه لبخند شیطانی رو لبش نشستو باهم اومدن سمتم
من رفتم عقب تر "هی صبر کن اینجا چه خبره "
لیام "چیزی نیست نیس فقط میخوام با رسم شکل برات توضیح بدم زن یعنی چی "
زین "لی من میرم چاقو بیارم "
لیام " آره عزیزم قیچی هم بیار با اون راحتتر میشه بریدش "
فاک گرفتم میخوان چیکار کنن سریع از مبل بلند شدم که زین مچ پامو گرفتو با کله افتادم زمین "زین لعنت به توهو زنت ولم کنین حرومزادها "
"باز که گفتی زن"لیام گفتو هجوم اورد سمتمو با دستش موهامو بهم ریخت چیزی که ازش متنفر بودنم.
راستش این درد آوره بعد از یک ساعت زحمت روبه آینه ریده بشه بهشون...شت
زین سعی داشت شلوارمو بکنه و من همچنان داد میزم
.
.
.
.
.
.Harry's POV: