Chapter 3

788 120 15
                                    



"نایل تو بینظیری واوووو آخه جما من چرا زودتر موهامو این رنگی نکردم" من درحالی که داشتم خودمو توی آینه برانداز میکردم گفتم و اصلا متوجه نشدم که دارم مغرورانه از خودم تعریف و تمجید میکنم...
بیخیال نایل تو بینظیری

جما خندید و گفت"نایل بهتر نیس برگردی تا ماهم ببینیمت؟"

بدنم رو جلوتر از سرم و سرم جلو تر از چشمم به سمت جما و برادرش تاب دادم تا جایی که کاملا چشمام از آینه کنده شد و گیر کرد تو دوتا زمرده براق ...

"زیباس"

ناخواسته زمزمه کردم ولی اینبار شانس باهام یار نبود و هردوشون شنیدن !

جما برگشت سمت هری و هری به خودش اشاده کرد وگفت" من؟"

"نه نه. منظورم موهام بود. جما این عالی شده "

نایل یادت باشه این آخرین باریه که قراره گند بزنی

"خوشحالم که خوشت اومده...آهان راستی، نایل این برادرم هریه "

بله میبینم. چه برادره جیگری! لبخند زدم و دستمو جلو بردم تا با هری دست بدم ،هری هم متقابلا به من دست داد .

"خوشوقتم نایل "

"منم همینطور "

***

واسه پرداخت حساب رفتم قسمت دخل سالن.

به میزه پشت سرم تکیه دادم. کاملا رو هری تسلط داشتم .راستش اون خوشگل بود، همینطور جذاب و خوش هیکل.

پاهای قلمی عضلانی داشت که یه چیزی مثل ساپورت مشکی یا شلوار مشکی یا هرچی!پوشیده بود...

اون متوجه نگاهم شد لبشو گاز گرفت یهو سرشو پایین کردو اورد بالا و با دستش موهاشو جابه‌جا کرد.

اوه ییییس .حرکت جالبی بود...

موقعیتو یافتم سریع چشممو ازش گرفتم تا بیشتر گند نزدم. به خودم نیشخند زدم

" هه چشماتو ببند نایل امشب باید بغل بابایی بخوابی "

پوفی از حسرت کشیدم یه زنی ک برای اولین بار میدیدمش اومد سمتم

"سلام روز بخیر "

با لبخند گفت و مشغول مانیتور روبروش شد. قیمت قابل پرداخت رو گفت، دستمو کردم جیب شلوارم ولی خبری از کیفه پول نبود توی اون جیبمم گشتم ، بازم نبود انگشت اشارمو جلوش گرفتم

"یه لحظه الان برمیگردم"

با عجله رفتم سمت قسمت مو
روی میز زیر میز، روی صندلی و زیره صندلی رو گشتم ولی نبود...

هری"چیزی شده؟"

"اوهوم مثل اینکه کیف پولمو جا گذاشتم"
با کلافگی پوفی کشیدم و پشت گردنمو مالیدم...

"مشکلی نیس تو دوسته جمایی پس قابل اعتمادی من جات حساب میکنم "
موبایلشو با زور کرد تو جیبش
"البته به عنوان قرض"

رفت سمت پیشخوان .چرا واستادم هنوز، طبیعتا باید برمو ازش تشکر کنم ، راه افتادم سمتش زدم به شونش

"واقعا ممنونم این خیلی ضدحال بود "

"مهم نیست بهم برمیگردونی" گفتو بعد یه لبخند چال نما زد. اوه چالم دارع

"پس میتونم یه قهوه یا هرچی مهمونت کنم"

"موافقم ولی فک کنم باید من مهمونت کنم" هری گفت و خنده دندون‌و چال نمایی زد ...

نایل اینبار جدیم یه باره دیگه گند بزنی خودم خودتو از پل میندازم پایین...

به حرف اومدم و با خنده زورکی گفتم " آو مهارت خوبی تو قهوه‌ای کردن داری"

دوتامون بعد از خدافظی از جما و چندتا از دوستاش، از ارایشگاه خارج شدیم ...

هری"من این دوره اطراف یه کافی شاپ خوب سراغ دارم نزدیکه میشه پیاده رفت تا اونجا "

"جالبه من وقتی این پیشنهادو دادم یادم رفته بود کیف پولمو جا گذاشتم ، حالا مجبور شدی اینم تو حساب کنی بهرحال ببخشید "
خنده‌ای زدمو به هری نگاه کردم.

"بهتر شد گفتی راستش احتیاج داشتم با آدمای جدید هم صحبت بشم "

_______________________________

Didare ma ta baAde emthanat 😊💕💕💕
GN

Sinner Clean haned (Narry)(persian)Where stories live. Discover now