Chapter 9 (Day3)

590 82 19
                                    

Harry's POV:

دستای نایل تو دستام بود...

با گرماش وجودمو گرم کرده بود

مسکنه این گرما از گرفتن یه کوپ کافی تو دستو نشستن روبروی شومینه هم قوی تر بود

خون‌م به گردش درومده بود و این یکم تو اون زیر زیرا داشت کار دستم میداد!

شت پسر الان وقتش نیست ...

بخاطر اینکه بیشتر آبرو ریزی نشه دسته نایلو رها کردم.
این باعث شد نگاهه آبیشو به من بده ...

سخت بود ولی نگاهمو ازش گرفتمو به جمعیت دوختم.

یه سریا میرقصیدن یه سریا هم فقط بهم میمالیدن...
.
.
.

آهنگ تموم شودو جیغ جمعیت با جاری شدن آهنگ fireball رفت بالا .
لیام زینو کشید و رفتن صحنه رو ترکوندن. منو نایل میخندیدیم اونا مثل دوتا فرشته بودن٬ اونا عالین...

لیام دستاشو از هم باز کرده بودو زین تو بغلش به جهاته نا معلوم میچرخید و یه همین حرکتایی انجام میداد

لیام با چهرش شکلک در اوردو اومد سمتم

خدای بزرگ

من هنوز برای رقصیدن گرم نشدم!

اون داره میاد که منو بکشه تو جمع
لیام منو نایلو کشید وسطو ماهم اون شب اونجا رو ترکوندیم
.
.
.
.
.
.

لیام رو رسونیدم و حالا هم زینو نایل دارن از ماشینم پیاده میشن.

زین رفت تو ساختمان

من از ماشین پیاده شدم. نایل برگشت سمتمو چند قدم نزدیک شد .دستاشو گذاشت تو جیبشو با لبخند به من خیره شد چشماش برق میزدو از سرما نک بینیش قرمز شده بود. اون خیلی بانمک شده بود...

"نمیدونستم انقد خوب میرقصی "من گفتمو دستامو بردم تو جیب پالتوم

"تو که پوزمونو به خاک مالوندی جناب "نایل گفت

"خب آره. من رقصم حرف نداره " گفتمو انگشت شصتو اشارمو بوسیدم

"فک کنم اگر یکم بیشتر اینجا بایستمو تملقاتت رو گوش بدم قطع به یقین یخ ببندم "نایل گفتو خندید

"خیلی خب برو تو تا کاملا یخ نبستی "

"شبه خیلی خوبی بود " نایل گفتو اومد نزدیک ترو کوتاه بغلم کرد

کاش بیشتر قدرشناس بودی. این کم بود لعنتی

"به من که خیلی خوش گذشت امیدوارم بیشترو بیشتر تکرار بشه "
گفتمو زدم به تکفش

"همینطوره.پس میبینمت "

"شب بخیر " گفتمو نایل بدون معطلی با حالت نیمه دو رفت تو ساختمان
.
.
.
.
.
.

کلید تو در چرخیدنو٬ باز کردن درو٬ رفتن به حمومو پوشیدن لباس گرمو نرم خلاصه یک ساعت پیشه من بود

و حالا٬ درازکشیدم رو تختو روزمرمو مرور کردم ذهنم پر شده بود از نایل ٬صاحب اون دوتادونه دریای بزرگ

فکر کردن بهش مودمو خوب میکرد ذهنمو شاد میکرد .

اخ اخ کارای شرکت! بهتره بخوابم


***( Day 3)


من آماده شده بودم

موهامو جما درست کرده بود و الان هم رفت که خودش آماده بشه

لباسامم که خودم پوشیدم و کسی کمکم نکرد!

انگشترامو دستم کردمو با ادکلان دوش گرفتم...
.
.
.

منو جما سوار ماشین شدیم همونطور که از قبل قرار گذاشته بودیم من باید میرفتم دنبال پسرا

و رسیدیم ...

"من از قبل بهشون زنگ نزدم امیدوارم آماده باشن "گفتمو مشغول پیدا کردن شماره نایل توی اد لیستم شدم

"ه هری تو یه کله‌ک‍*ی‍ری هستی چطور از قبل هماهنگ نکردی تو اینو میدونی که اگر آماده نباشن چکار میکنم درسته؟ میدونی دیگه ؟ هوم؟"
جما حرسی وز وز میکردو روی طناب به تف بند شده‌ی اعصابم راه میرفت

عصبی برگشتم سمتش

"جما "

از چهره قرمز شدم متوجه شد باید از اون طناب دوری کنه

شماره نایلو پیدا کردم و بعد اوکی

بوق

بوق

بوق

و رد تماس




______________________________

Nedin is typing...

Sinner Clean haned (Narry)(persian)Where stories live. Discover now