تو اتاق هری حبس شده بودم
از بیکاری گلی از گلدون کوچیکه روی گلمیز هری برداشته بودمو پر پرمیکردم...
توی این مدت که هری سرکار بود، وجب به وجبه اتاقشو کالبدشکافی کرده بودم!
یکی یکی عطراشو بو کردنه بودم و
دونه به دونه انگشترو گردنبنداشو نگاه کرده بودم
همچنین از این استعداد برخوردار شدم که همین الان قادرم جای تک تکه لباساشو بگم...! مثلا باکسر گلگلی هری توی کشو پایین پایینی هستش.
خب اون خیلی خرتوپرت داره
راستش هرکی که اونو ببینه میتونه اتاقشو تصور کنه
من عاشقشم پسر...!بهرحال امیدوارم نفهمه اتاقشو چک کردم چون ازش اجازه نگرفته بودم.
و این دو روزی که گذشت...
خب ، وقتیایی که زین بیرون یا توی اتاقش بود، من میتونستم تو خونه واسه خودم ول بچرخم ولی وقتی تو نشیمن، آشپزخونه، بالکن و یا هرجای دیگهای از این خونه باشه، هری و لیام به من اجازه نمیدادن از اتاق خارج بشم .خب یه خبرای خوبی هم هست...
لیام گفت که با زین حرف زده و تا حدودی اونو نرم کرده.
من با همین نیمچه خبر کلی خوشحالی کردمولی این قلب منو خیلی به درد آورد که لیام گفت زین روزی دوبار به همون میره و تمام پوست بدنش از شدت سابیده شدن لیف با پوستش زخم میشه
این واقعا قلب منو آتیش زد
و شعله انتقام رو تو قلبم بیشترو بیشتر تغذیه کردصدای قاروقوره شکمم بلند شد. وقت شام بودو من مجبور بودم تو اتاق باشم...
بالاخره از بیرون صداهایی اومد که فکر کنم هری از سرکار برگشته باشه ...
و بلههری درو باز کردو با عجله شروع کرد" های هانی. میدونم میدونم من واقعا دیر کردم. من قول میدم کمتر از ربع ساعت دیگه شامو حاضر کنم عزیزم"
با اینکه هنوز اعتراضی نکرده بودم هری داشت معذرت خواهی میکرد و من از این بابت نتونستم جلوی خندمو بگیرم و فقط با لبخند به کاراش نگاه میکردم. اون با عجله لباسای راحتی پوشید و از اتاق خارج شد
وباز هم تنهایی...
هوووف...
.
.
.هری درو باز کردو سرشو از چهرچوبه در داخل کرد درحالی که بدنش بیرون بود
"عشق من گشنش نیست؟"
"چه عجب منو یادت اومد"
هری حالت بانمکی صورتشو کج کردو اومد تو. کنار نشست و فکشو به کتفم تکیه داد و دستشو گذاشت روی دستم
"این حرف چه معنی داشت؟ هوم؟ "
"هیچی" گفتمو سرمو به طرف دیگه چرخوندم
" هی هی هی اینجا من باید قهر باشم. نکنه من تیکه انداختم! "
تو همین لحظه صدای شکمم جوابه هریو داد
ابرومو دادم بالا و با بیرحمی با چشمام بازخواستش کردم