Niall's pov:
شیشه شکست
سریع از تخت پا شدم. لباسای خودمو از رو زمین برداشتمو دویدم سمت پنجره شکسته
لولای پنجره رو گرفتمو رفتم بیرون
خودمو پرت کردم تو بالکن .
نگاهی به اطرافم کردم؛ یه لوله چسبیده به دیوار کنار بالکن بود
ازش رفتم پایین دویدم سمت جنگل.
هریو دیدم
"یوهووووو"
جیغ کشیدمو خندیدیم از ته دل میخندیدیم
دست همو گرفته بودیمو به طرف جایگاه هری میدویدیم .
رسیدیم
دسته هریو کشیدمو محکم تو آغوشم گرفتمش
با کلمات نمیتونستم ازش تشکر کنم پس چشمامو بستمو اونو محکم تر به خودم فشار دادم...
هری هیجان زده سینش بالا و پایین میشد بدن سردم با آغوشش گرم میشد و من این حسو دوست داشتم...
حلقه رو شل تر کردو سرشو کشید عقب تر تا روبرو صورتم قرار بگیره.
با دو دستش سرمو نگه داشت"تو حالت خوبه"؟"
سرمو پشت سر هم تکون دادم" آره... آره حالا دیگه خوبم"
"من خیلی ترسیده بودم"گفتو پیشونیمو بوسید
و آرامبخش به من تزریق شد"من دیگه اینجام هری" گفتمو خندیدم
هری سریع منو از خودش جدا کرد" نایل بجنب لباساتو بپوش ممکنه بپا گذاشته باشه "گفتو مشغول جمع کردن وسایلا شد
تازه متوجه تیپه زنندم شدم! من با یه باکسر چرمی بودم
پسر ما انجامش دادم
با این ذهنیت شلوارمو پوشیدمو سوار ماشین شدیم...
.
.
.
.
.
.مشغول بستن دکمه های پیرهنم بودم
"الان من باید کجا برم ؟ "
هری"میدونی که آخرین جایی که باید بهش فکر کنی خونه خودته"
"راستش داشتم به همین فکر میکردم"
"درسته... بخاطر همین فعلا پیش من میمونی "
"هری من نمیخوام واست مزاحمت اینجاد کنم تا همین الانشم خ...."
"هاش ... آدم برای کسی که دوستش داره همه کار میکنه "
کسی که دوستش داره؟
خب این میتونه یه ایهام بزرگ باشه!
منظورش چیه ینی اون عاشقمه یا فقط از سره ترحم داره کمکم میکنه؟