صدای پاهایی که داشتن به در نزدیک میشدن رو میشنیدم..چند قدم از در دور شدم ..
میتونستم سایه پشت درو از زیر در ببینم...
صدای کلید که داشت تو در میچرخید رو میشنیدم..بازم چند قدم رفتم عقب ..و پشتم خورد به یه چیز سفت..دستمو گذاشتم روش ,دیوار..
دستگیره در اومد پایین و در باز شد...نور زیادی اومد تو اتاق .. چشمامو بستم و دستمو گرفتم جلو صورتم..اتاق روشن شد..
دستمو برداشتم..
یه نفر تو چارچوب در وایستاده بود و دستش به کلید برق کنار در بود..
از پایین نگاهش کردم..
یه جفت بوت قهموه ای روشن..
شلوارجین تنگ..
یه تیشرت گشاد سفید.و که نازک بود و بدنشو میتونستم ببینم..
سرمو اروم بردم بالاتر..
داشت بهم نگاه میکرد..
همینطور بهش زل زده بودم..
یه قدم اومد جلوتر و جلوتر..
دستشو کرد تو جیبش ..
-فکر کنم تا الان فهمیدی که چرا اینجایی ..هوم؟
یه تکون اروم خوردم..صداش داشت تو گوشم زنگ میزد ..
دهنم باز نمیشد که حرف بزنم و همونطور بهش زل زده بودم
-ما دزدیدیمت..داشت نگاهم میکرد و منتظر یه ری اکشن ازمن..و منم تنها کاری که میکردم پلک زدن بود..
-میدونیم که ...آآآم..میدونیم که کسی دنبالت نمیگرده..تو این یه روز نه شکایتی نه پلیسی نه حتی پدر مادری..اسم پدر مادرم رو که شنیدم جون گرفتم..باید باهاش حرف میززدم..لبمو بازبونم خیس کردم...
-اینارو از کجا میدونی..
صدام انگار که از ته چاه در میومد..یکم نگاهم کرد..
-ما درمورد کسایی که میدزدیم تحقیق میکنیم...الان مثل قدیما کسی به زور گروگان نمیگیره..حداقل ما نمی گیریم..از دیوار یکم فاصله گرفتم و سرمو انداختم پایین..
-خودت که میدونی..من پدرو مادر ندارم..
نگاهش کردم..
-همینطور پول که بهت بدم..
خندید..دندوناش معلوم شد ..دوباره بلند خندید و قدم برداشت سمتم..
-ما پول نمیخوایم بیبی..خودمون به اندازه کافی داریم
همونطور داشت میومد سمتم..دوباره چسبیدم به دیوار..ازش نمیترسیدم..ینی ترسناک نبود..فقط دلم نمیخواست نزدیکم باشه..
درست
روبروم وایستاد..قدش ازم بلندتر بود و باید برای نگاه کردن بهش سرمو بالا میگرفتم..
YOU ARE READING
^stockholm syndrome ^
Fanfictionاستاکلوم سندروم ممکن میشه ..وقتی ..عاشق کسی بشی که گروگانت گرفته!