مزه ی کامش هنوز تو دهنم بود..به پام نگاه کردم...
فاک دستش رو پام بود..
فکرم رفت سمت صورتش که موقع اومدن چقد خواستنی شده بود..
سرمو تکون دادم که از فکرش بیام بیرون..
بلند شدمو رفتم سمت دستشویی که لباسمو بپوشم..باید میرفتم حموم..دو سه روز بود که دوش نگرفته بودم.
اومدم بیرون و نشستم رو تخت...نمیدونم باید چیکار کنم و این بلا تکلیفی از هر چیزی بدتره..
صدایی از بیرون نمیومد...
به در نگاه کردم..فاک..در نیمه باز بود...چرا قفلش نکردن؟..
ازوم از تخت اومدم پایین و پاورچین رفتم سمت در..ازلای در نگاه کردم..
چیزی معلوم نبود..
سرمو از در انداختم بیرون..بعدم نیم تنم و اوردم بیرون...
یه حال بود و چند دست مبل ,سمت راستم یه اشپزخونه بود...
سمت چپم یه اتاق و یه در...
کلا رفتم بیرون...چند قدم از در فاصله گرفته بودم که صدای پای یه نفر از تو اتاق بغلی اومد بیرون..سرجام خشکم زد الان فکر میکنه میخواستم فرار کنم..
هری سرش پایین بود و از اتاق اومد بیرون..درست از بغلم رد شد و رفت تو اشپزخونه..
چیشد؟منو ندید؟دریخچالو باز کرد و ونبال یه چیزی میگشت..
اروم رفتم سمت اشپزخونه و به دیوار تکیه دادم..
یه پلاستیک از یخچال برداشت و انداخت تو سینک ..یه چاقو هم برداشت و رفت سمتش..
باید بهش میفهموندم که اینجام...
-د..در باز بود..کاری نکرد...هنوز همونطور پشت بهم وایستاده بود و داشت یکاری میکرد که نمیدیدم...
-اگه بخوای..برمیگردم تو اتاق..
چند ثانیه همونطور نگاهش کردم ..مثل اینکه نمیخواست باهام حرف بزنه..
برگشتم که برم سمت اتاق...
-همه ی درا قفله..
سرجام وایستادم..
-پنجره هام حفاظ داره..و اگه دادم بزنی کسی صداتو نمیشنوه..چون بیرون شهریم..
اروم برگشتم سمتش..
برگشته بود سمتم و به سینک تکیه داده بود..
-من نمیخوام فرار کنم..
دوباره برگشت سمت سینک..
-میدونم...محض اطلاعت گفتم..
VOUS LISEZ
^stockholm syndrome ^
Fanfictionاستاکلوم سندروم ممکن میشه ..وقتی ..عاشق کسی بشی که گروگانت گرفته!