part5

7.6K 799 70
                                    


دستشو گذاشت کنارسرم رو دیوار گذاشت و به چشمام نگاه میکرد..
-این رییسه که تصمیم میگیره باهات چیکار کنیم ...و مطمئنن چیزی که ازت میخواد پول نیست..
نفسم تو سینم گیر کرده بود..راحت نبودم از اینکه به چشمام نگاه میکرد...
چند لحظه همونطور وایستاد..دستشو از رو دیوار برداشت و رو پاشنه پاش چرخید و رفت سمت در..
همونطور که سمت در  میرفت دستشو سمت میز کنار تخت دراز کرد..

-شامتم بخور...
از در رفت بیرونو در و بست و قفلش کرد..
چیزی از حرفاش سر در نیاوردم..
اگه منو دزدیده وبودن و پول نمیخواستن پس مرگشون چیه..
تو اتاق راه افتادم...چیزی نداشت ...فقط یه تخت و یه میز و یه در که معلوم بود دستشوییه..
نشستم رو تخت..

به میز نگاه کردم..رو میز دوتا ساندویچ و یه بطری اب بود..
شکمم به صداافتاده بود..گفت دیروز..ینی از دیروزه که من خوابیدم و چیزی نخوردم..
ولی خب عادی بود..من که به نخوردن عادت داشتم..
رفتم سمت میزو یکی از ساندویچا رو برداشتم و نشستم رو تخت و شروع کردم به خوردن..
برام مهم نبود کجام..همین که غذا داشتم و یه جای خواب..عالی بود..
خندم گرفت ..حال خودم میخندیدم..کدوم دیوونه ایه که از دزدیده شدنش خوشش میاد..
حتی اینجای زندگیمم مث ادم نیست..
........................................................................................

از فشاری که زیر شکمم احساس میکردم بیدار شدم..
دستشویی داشتم..فاک...من که تازه خوابم برده بود..
بلند شدم و رفتم سمت دستشویی..
کل دیشب رو بیدار بودم و خوابم نمیبرد..به این کسی که اونطرف دیوار بود فکر میکردم ..
بااینکه از این جور چیزا سر در نمیاوردم و کل زندگیمو مشغول کار بودم ولی اینو میفهمیدم که جذابه..

تیپش....موهای بلندش ..حرف زدنش..لبخندش..
کلا برام جالب بود...با ادمای کثیف و لباس پاره ی محل زندگی من فرق میکرد..خیلیم فرق میکرد..
کارم که تموم شد اومدم بیرون..ساعت8 بود..فقط دوساعت بود که خواب بودم..

روزو شبو دیشب از سوراخ در فهمیده بودم..که روبروش یه پنجره بود..
این اتاق لعنتی که هیچی نداره..
دوباره تو تخت دراز کشیدم..
چشمام داشت گرم میشد که صدای در ازبیرون اومد..
چشمام باز شد..از دیشب صدای دیگه ای نیومده بود...

یه نفر داشت به در میزد ...چند لحظه بعد صدای حرف زدن دونفر اومد..از تخت پریدم پایین و دوییدم سمت در و گوشمو چسبوندم بهش..
صدا ضعیف بود اما میتونستم بفهمم که چی میگن..
-کجا نگهش داشتی؟
صدای یه زن بود..
-تو اتاق کوچیکه..
این صدای همون کسی بود که دیشب دیدمش..
-هنوزم میگم هری..این کار خوبی نیست که اینجا نگهش داری...
-به عمو گفتی؟..
-اره ..
-چیگفت؟
-انتظار داشتی به دوردونش چی بگه..گفت هری هر کاری بخواد میتونه انجام بده..
-میدونستم..

^stockholm syndrome ^Où les histoires vivent. Découvrez maintenant