part15

6.2K 654 44
                                    


لیوانو گذاشت رو میز..
پتوموزد کنارو اومد زیرش ,سرشو گذاشت رو بالشم و پتو رو انداخت رومون..
-امشب باید کنار من بخوابی..

چشماشو بستو و بازوشو گذاشت رو چشمش..
ته دلم یه چیزی تکون میخورد..اینکه براش مهم بودم و این حس جدید که یه نفر هست که بهش تکیه کنم ..
دوباره چشمام داشت از اشک پر میشد که جلوشو گرفتمو چشمامو روهم گذاشتم..همین که صدای نفساشو میشنیدم ارومم میکرد ..
........................................................................

صبح چشممو که باز کردم یه پروانه رو دیدم..
این چیه؟؟..مگه رو تختیم پروانه داشت؟..
یهو متوجه شدم سرم تکون میخوره..چشمام گشاد شد و با سرعت نور سرمو بلند کردم که کل ستون فقراتم به صدا افتاد..
هری بود..اوه فاک ترسیدم..
سرمو گذاشتم روبالش..
تمام اتفاقات دیشب از ذهنم گذشتن و یه لبخند نشست رو لبم..

این دزده جذاب بامن چیکار کرده بود..
سرشو سمت من خم کرده بود و موهاش ریخته بود تو صورتش..
بدنش لخت بود و همه ی تتو هاش کاملا معلوم بودن..
دست چپش که سمتم بود به ندرت جای خالی داشت..قشنگ بودن,دوسشون داشتم..
یه قلب بالای ارنجش رو بازوش تتو کرده بود ..اینقدر واقعی بود که انگار میشد لمسش کرد..
دستمو بردم سمتشو و نوک انگشتمو کشیدم روش..
برخلاف شکلو و چینایی که داشت کاملا صاف بود..
همین که میخواستم دستمو بردارم هری یه تکون خورد و منم زود دستمو کشیدم..

چشماشو باز کرد و اولین جایی که نگاهش افتاد چشمای من بود..
بهش لبخند زدم..ازش ممنون بودم که دیشب رو تنهام نذاشته بود..
بادستش چشماشو مالیدو برگشت سمتم..
پلکاش پف کرده بود و از هرموقعی بامزه تر شده بود..
-دیشب..
دستاشو از رو صورتش برداشت و به من نگاه کرد..
-دیشب منو خیلی ترسوندی..
خجالت کشیدم ازش..واقعا خواب بدی بود..
نگاهمو ازش گرفتمو سرمو انداختم پایین
-معذرت میخوام...دست خودم نبود..
حدوباره نگاش کردم..اونم همینطور داشت نگام میکرد....
-فکرمیکردم الانه که خفه بشی.. واسه همین زدم تو صورتت..
به سر به صورتم اشاره کرد..فکرکنم جای دستش مونده بود...
دستمو گذاشتم رو صورتم..
-اشکالی نداره..ممنون که نرفتی..
یه لبخند محو زد..
همینطور داشت نگاهم میکرد و نمیدونستم باید تو همچین موقیتایی چیکار کنم..
سرم فقط یه وجب و نیم باهاش فاصله داشت و میتونستم کاملا صدای نفساشو بشنوم..
نگاهم دوباره افتاد به تتو هاش..
-میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟
با سر تایید کرد.
-تتوهات..معنی خاصی میدن؟
-نه همشون ...ولی خب بعضیا اره..
همونطور که نگاه میکردمشون لبخند زدم..
-قشنگن..
دستمو بردم سمت تتوی لنگری که رو مچش بود و رو تموم تتوهاش کشیدم..
اومدم بالا تا روی تتو های پرنده ای که رو سینش بود..
یهو به این فکر کردم که دارم بدنشو لمس میکنم و یه کاغذ نیست..

وقتی نگاهش کردم داشت به چشمام نگاه میکرد..اروم نگاهش رفت پایین تر و رو لبام وایستاد..
دستم همونطور رو سینش مونده بود و بالا پایین شدنشو حس میکردم..
نگاهش بین لبام و چشمام حرکت میکرد..
دستشو گذاشت رو دستم که رو سینش بود و گرفت تو دستش..
همونطور که به لبام نگاه میکرد سرش یکم سمتم حرکت کرد..
دلم میخواست که انجامش بیده و نزدیک ترم بشه..
به لباش نگاه کردم..مطمئنن خوش رنگ تر از لباش جایی ندیده بودم...
سرموسمتش حرکت دادم..

^stockholm syndrome ^Where stories live. Discover now