part17

6K 606 52
                                    

من اگه دزدیده نمیشدم هرگزهمچین ماشینیو توخوابم نمیدیدم..
رفتم سمتشو دروباز کردم و نشستم..
هری ماشینو روشن کرد و را افتاد..
مسیر طولانی رو رفتیم و در طول راه هیچ کدوممون حرفی نزدیم..
فقط یه آهنگ که از رادیو پخش میشد توجهمو جلب کرد...
صدای اهنگ انقدر اروم بود که به زور میتونستم بشنوم که چی میخونه..
و مسلما هم دلم نمیخواست خودم دست ببرم و زیادش کنم..چون حتی نمیدونستم که چطوری اینکارو بکنم..
فقط این کورس اهنگ تا وقتی که برسیم تو ذهنم ریپلی میشد
Baby look what you’ve done to me
Baby look what you’ve down now
Baby I never leave if you keep holding me this way..

کاملا با این قسمت ارتباط برقرار کرده بودم..یجورایی انگار حال خودمو توضیح میداد..
بالاخره وقتی که رسیدیم از تکرار کردنش تو مغزم دست ورداشتم و از ماشین پیاده شدم..
مطمئنم که لحظه اولی که چشمم به ساختمون مجللی که پشتمون بود افتاد دهنم کاملا باز مونده بود و عین منگلا نگاش میکردم...
این خونه صدبرابر از خرابه ی مایکل بزرگتر و قشنگ تر بود..
هری راه افتاد و منم پشت سرش راه میرفتم..
یه سری ادم عجق وجق که تیپ و قیافه بعضیاشون واقعا ترسناک بودرو تو مسرمون به طرف در میدیدم..اینا دیگه چین؟ 
هری میرفتو منم پشت سرش رفتم تا اینکه وارد ساختمون شدیم..
انقدر از دیدن همچین قصری تعجب کرده بودم که بدون اینکه بخوام به بقیه کسایی که اطرافمون بودن میخوردم..
حدود یه ربع همینطور که راه میرفتم به در و دیوار زل زده بودم که هری دستمو کشید و به سمت یه گروه از مردا نزدیک شدیم..
منم زودی دک و دهنمو جمع کردم و سعی کردم زیاد تو کف بودنمو نشون ندم..
نرسیده به گروهشون هری دستمو ول کرد..

وقتی که وارد جمعشون شدیم هری با همه دست داد و منم همونجا وایسادم و نگاهشون میکردم ..
بعضیاشون ورودمو تبریک میگفتن و بعضیام جوری نگام میکردن انگار که ارث باباشون رفته تو حلق من...
یه مرد میانسال که تیپش از همه بهتر بود با سر به من اشاره کرد و رو به هری گفت..
-اینه؟
همونطور که هری تو گوشش یه چیزایی میگفت از سرتا پامو با نگاهش انالیز میکرد ..
نگاهشو دوست نداشتم اما خب مجبور بودم همونجا وایستم..من که کسی جز هریو نمیشناختم..

هری بغل همون ادما وایستاده بود و داشت درمورد یه چیزایی حرف میزد که من هیچ نظری درموردش نداشت..
پی یکم ازش فاصله گرفتم و کنار یه میز وایستادم و یکم نوشیدنی برداشتمخ و اطرافمو نگاه کردم..
جالب بود..همشون یجوری لباس پوشیده بودن انگار هالووینه..
بیشتر مرداشونم به نظرم ارایش داشتن..شنیده بودم اونایی که ارایش دارن گی ان..ینی این همه گی؟؟
هری رو نگاه کردم که یوقت نره و منو اینجا نذاره..
داشت حرف میزد که بغلشو نگاه کرد و دید من نیستم..یکم اطرافشو نگاه کرد..به پشت که برگشت منو دید و دوباره اون مردی  که صداش کرد حواسشو ازم گرفت..

اون دختره کارا هم اونورتر بود و دست یه دختر دیگه رو گرفته بود ..
اینم لز بود پس..اینجا مث اینکه همه همینطورن..
هری و یه مرد دیگه داشتن میومدن سمتم هری رسید به من و در گئشم گفت..
-من میرم یه چند نفرو ببینم و زود بر میگردم..
نگاهش کردم و سرمو تکون دادم..
دستشو گذاشت رو شونم و منو کاملا چرخوند سمتش  و سرشو اورد جلو و اروم بهم گفت
-لویی ازت میخوام که از اینجا تکون نخوری میبینی که ..ادمای اینجا مثل ادمایی که قبل دیدی نیستن....
اینکه صورتش انقدر نزدیکم بود باعث میشد ضربان قلبم بره بالا ولی تموم حواسمو به چیزی که میگفت دادم و سرمو به نشونه تاکید حرفاش تکون دادم..
ولی دلم نمیخواست بره..دوست نداشتم اینجا تنها باشم..
سرشو به گوشم چسبوند و زمزمه کرد
-زود برمی گردم..
ازم فاصله گرفت و همراه اون مرد که منتظرش بود رفت..
همونجا وایستادم و به اطراف نگاه کردم..دلم میخواست جاهای دیگه رو هم ببینم اما خب هری گفته بود که همینجا بمونم..

^stockholm syndrome ^Where stories live. Discover now