کارا از جاش بلند شد..
-کامان هری...این فقد یه ساک کوچیکه..فکرکنم برات عادی باشه..
وات؟؟؟..الان گفت ساک؟؟
نکنه میخواد...نکنه میخواد که من برای هری ساک بزنم؟؟بدنم لرزید و تکون خوردم..
من نمیتونم...من که تابحال همچین کاری نکردم..این دیوونگیه..
هری دستشو روی صورتش میکشید و سر جاش وایستاده بود...
کارا به من نگاه کرد..-خیل خب لاو..یه مرحله دیگه از کارمون مونده..
باید برای هری ساک بزنی..من فیلم میگیرمو ..
بقیه صداشو نمیشندیدم..به هری نگاه کردم که سرجاش وایساده بود و داشت لبشو میجویید و به کارا باعصبانیت نگاه میکرد..
صدام تو حلقم گیر کرده بود...امروز اینجا چه خبر بود..زور زدم وبا صدای اروم گفتم..
-من نمیتونم..
-هردو بهم نگاه کردن..
کارا رفت سمت دوربینش..
-چرا ؟
لبمو خیس کردم...
-من ..تابحال ..باکسی نبودم..کارا خندید و دوربینشو روشن کرد..
-وقتشه که یاد بگیری..هوم؟
و با سر به هری اشاره زد...
هری همونطور بهش نگاه میکرد
کارا جدی شد-فکرنکن که یکی از قوانینو زیر پا گذاشتی میتونی هرکاریو انجام بدی...مدیریت این کار دسته منه
هری به من نگاه کرد و نفسشو فوت کرد بیرون و اومد سمت تخت.. و دورتر ازم نشست..
-وای به حالت کارا اگه بفهمم جایی درز کرده که من بودم..کارا از دوربینش نگاه میکرد..
-نگران نباش ...حله..
سرجام خشک شده بودم..من تا دیشب نمیتونستم نزدیک بودن این بشرو تحمل کنم الان براش ساک بزنم؟؟
-خیل خب لویی.. شرو کن..به هری نگاه کردم..رو لبه ی تخت نشسته بود و به دستاش که رو تخت بودن تکیه داده بود..
صدای کارا رو مغزم بود..دلم میخواست خفش کنم..
-زود باش لویی...فقط باید بخوریش..کار دیگه ای نیست..کارا ریز ریز میخندید و من همینطور به هری زل زده بودم...سرشو داده بود عقب و به سقف نگاه میکرد..
اروم رفتم جلوتر و نشستم کنارش..واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم..دوست داشتم از اونجا برم..اما یه چیزیم ته دلم میخواست که اینکارو برای هری انجام بدم..دستامو بردم سمت شلوارش ..لرزش دستامو میدیدم..
به هری نگاه کردم هنوز نگاهش به سقف بود..
دستمو بردم سمت کمربندش و همونطور که دستم میلرزید با بدبختی بازش کردم..دستام یخ کرده بودن..نمیتونستم نوک انگشتامو حس کنم..
زیپشو کشیدم پایین ..باکسر سرمه ایش معلوم بود..
اب دهنمو قورت دادم ..مطمئنم اگه با این ضربان قلبم زنده بمونم و سکته نکنم دیگه هرگز سکته نمیکنم.
YOU ARE READING
^stockholm syndrome ^
Fanfictionاستاکلوم سندروم ممکن میشه ..وقتی ..عاشق کسی بشی که گروگانت گرفته!