part8

6.7K 741 12
                                        


رفت سمت لپ تاب و چند لحظه باهاش وررفت..
-سلام..
صدایی که از لب تاب اومد باعث شد نگاشون کنم..
کارا داشت با یه نفر حرف میزد..
-سلام..پسر شماره 15 امادست..سیستمتون رو روشن نگه دارین..الان عکسارو میفرستم براتون ...
اومد سمت دوربین و بهم اشار زد که پاشم..
بلند شدم...

چندتا عکس از روبرو ازم گرفت و همینطور که بهم علامت میداد میچرخیدم و اونم عکساشو میگرفت..
چند دقیقه همینطور گذشت کارا سمت لب تابش رفت و منم نشستم رو تخت...به هری نگاه کردم ..ت. کل مدتی که ازم عکس میگرفت زیرچشمی نگاهم میکرد...

-کارا...مرحله دوم رو انجام بده تا ما عکسارو انالیز میکنیم..
کارا سرشو تکون داد و لبخند زد...
-نیازی به کاپلش نداری که؟
کارا سرشو تکون داد و به هری نگاه کرد...
-نه ..یه نفر هست..
هری گیج به کارا و لب تابش نگاه میکرد...
کارا لب تابو بست و به صندلی لم داد..
-خب هری نوبت توئه..
از دیوار فاصله گرفتو به کارا نزدیک تر شد..
-کارا...منظورت از اینکه گفتی کاپل براش نیاز نداری چی بود؟؟
دختره زد زیر خنده و سرشو داد عقب..
اینا چی میگفتن..موضوع چیه..
-خب ..وقتی که یه فرد گی اینجا هست...چرا من  درخواست گی کاپل کنم..اینطوری کارمونم زودتر پیش میره.. با لبخند مرموزش به هری نگاه میکرد..
میدونستم قراره یه اتفاقی بیفته که قاعدتا خوبم نیست..

هری مشتشو فشار میداد و به کارا نگاه میکرد..
-میدونی که...اگه ردش کنی چی میشه ..هوم؟
کارا جوری داشت به هری نگاه میکرد که انگار پدرش رو هری به فاک داده..اینقدر با کینه؟..مگه همکار نیستن؟؟
هری نفسشو داد بیرون و به من نگاه کرد و چشماشو بست...

-من نمیتونم کارا..
کارا از جاش بلند شد..

^stockholm syndrome ^Kde žijí příběhy. Začni objevovat