part6

7.4K 754 132
                                    


-حالا کجاست..من باید کارمو انجام بدمو و برم..
داشتن میومدن سمت در...دوییدم سمت تخت و نشستم روش و زانوهامو بغل کردم..
قفل تو در چرخید و یه دختر حدود سن همون پسر اومد تو..

یه نگاه بهم انداختو رفت سمت صندلی میز..برش داشت و گذاشت  روبروی من..
اون پسر هم تو چهارچوب ئر وایستاده بود و نگاهش میکرد..
دختره نشست رو صندلی و یه کیف گنده که دستش بود رو گذاشت کنارش...
پاهاشو انداخت رو هم و بهم نگاه کرد و لبخند زد..
-سلام..من کارا ام..
سرمو تکون دادم...از حرفاشون گیج شده بودم ..ینی میخوان باهام چیکار کنن..
-حتما هری بهت گفته که اینجا چه خبره ..
هری ؟؟ ..پس اسمش هری بود..بهش نگاه کردم..دستاش تو جیبش بود و به در تکیه داده بود..
نگاهمو ازش گرفتم و به دختره که اسمش کارا بود نگاه کردم..
-ما گروگانت نگرفتیم برای پول یا هرچیزی که مربوط به خانواده قبلت میشه..

خم شد و از تو کیفش یه برگه در اورد..
اسمت لوییه..نه پدر داری و نه مادر..با پدرخوندت زندگی میکردی و تا جایی که ما میدونیم تاالان درخواستی برای گم شدنت داده نشده...
سرمو انداختم پایین..حتی ینفرم نبود که از من خبر بگیره..هه ..چقدر مهم بودم
-در نتیجه فکرنکنم که گروگان محسوب بشی..میدونی که چی میگم؟
سرمو تکون دادم..باید یه چیزی میگفتم...درسته که کسی دنبالم نمیگشت..اما زندگی خودم که برام مهم بود..

سرمو گرفتم بالا و دختره رو نگاه کردم..
-میخواین باهام چیکار کنین؟
کاغذشو گذاشت تو کیفش..به صندلی تکیه داد و نگاهم کرد..
-ما سوپراستار پورن میسازیم..
چشمام گشاد شد...پورن؟؟..منظورش چیه سوپر استار پورن؟؟..به زور دهنمو باز کردم..
-ی..یعنی ..چی؟
-ینی اینکه ما یسری کارشناس داریم من از تو عکس میگیرم و براشون میفرستم...اونا تایید میکنن که میتونی تو پورن باشی یا نه..و من بقیه کارا رو انجام میدم..

مغزم هنگ کرده بود...این چی میگه...من تاالان با یه نفر دوستم نبودم چه برسه به تو فیلم پورن بازی کردن..
-خب؟..ممنون میشم لخت شی و وقت منو نگیری..
چشمام داشت از حدقه میزد بیرون...به هری که وسط در وایستاده بود نگاه کردم..سرشو انداخته بود پایین..
به دختره نگاه کردم و داد زدم..
-چی داری میگی واسه خودت؟؟ من همچین کاری نمیکنم..
هردوتا از داد زدنم جا خوردن..

هری داشت نگاهم میکرد و کارا هم همینطور..
نفس نفس میزدم...مثل اینکه حالشون خوب نیست..
-مطمئنی که نمیخوای با ما همکاری کنی؟
کارا با لبخند مرموزی که داشت اینو گفت و به هری نگاه کرد..

نیم خیز شدم و با عصبانیت نگاهش کردم..
-واگه نکنم؟؟
خیلی ریلکس خودشو رو صندلی جابه جا کرد و ناخوناش رو جلو چشمش گرفت..

-من بهترین راهو بهت پیشنهاد دادم عزیزم..حالا میل خودته..میتونی به زندگی فلاکت بارت برگردی..
خونی که تو صورتم جمع میشد رو حس میکردم ,اونقدری عصبانی بودم که بخوام همینجا خفش کنم..اما اونا دونفر بودن و به نفع من نبود که به یکیشون حمله کنم..پس خودمو کنترل کردم و با حرص نگاهش کردم و از لای دندونام گفتم..
-درمورد.. زندگی من ..اینطور ..حرف..نزن..
دستشو اورد بالا..

-خیل خب..نمیخواد عصبانی بشی اینطور کارمون پیش نمیره..خب راه هایه دیگه ایم وجود داره..میتونی خدمت کار نوچه های ارباب بشی ..یا...باند مخدرمون همکاری کنی...ولی مطمئن باش که اگر اینطوری بخوای بااونا حرف بزنی خودت میمونی و باند قاچاقو کلیه های عزیزت..
همونطور که نگاهم میکرد لبخند زد ..
-پس یه چند تا عکس که بهت اسیبی نمیزنه ..هوم؟
تو مغزم حرفاشو مرور میکردم..این چه مخمصه ای بود که توش گیر افتاده بودم.. 
حرف از قاچاق شد..دلم نمیخواست بمیرم اونم اینطوری..

^stockholm syndrome ^Where stories live. Discover now