مدت زیادی از رفتن هری نگذشته بود که نگاه سنگین ینفرو رو خودم حس کردم..
یه مرد تقریبا میانسال بود..که دوتا پسر از همین ارایش کرده هاش چسبیده بودن بهش..
سعی کردم از نگاهش خودمو دور کنم و پشت بقیه خودمو قایم کنم..
اما اونم حرکت میکرد و هر وقت که من نگاهش میکردم چشمش روم بود..
چند دقیقه که همینطور گذشت متوجه حرکتش به سمتم شدم..
داشت میومد طرفم..
چند لحظه مونده بود بهم برسه که سرتا پامو جوری نگاه میکرد که احساس میکردم لختم..
اصلا نگاهشو دوست نداشتم و تو دلم آرزو میکردم که هری برگرده..چند قدم دیگه برداشت و درست روبروم وایستاد..
-سلام
نگاهمو ازش گرفتمو و حرفی نزدم..
-چرا اینجا تنها وایستادی؟تنهایی اومدی؟
به اطرافم نگاه کردم تا شاید هریو پیدا کنم اما خبری ازش نبود
مجبور شدم حرف بزنم و بهش بفهمونم که تنها نیستم..
-نه..همراهم الان برمیگرده..
ترس رو میتونست از صدام بشنوه..واس همین لبخند مرموزی زد و بهم نزدیک تر شد..
-خب چطوره تا وقتی برنگشته ما باهم خوش بگذرونیم ..هوم؟دستشو گذاشت پشتمو کشدم سمت خودش..همین که نزدیک شدم بوی الکلش خفم کرد..کاملا مست بود..
دستشو پست زدمو ازش فاصله گرفتم..چند قدم دیگه اومد سمتم ..
قلبم داشت از دهنم در میومد و نمیدونستم فرار کنم یا به حرف هری که گفت اونجا وایستا گوش کنم..
چند قدم دیگه رفتم عقب که یه صدای اشنا یه نفر رواز پشت اون مرد شنیدم..
-هی..رونالد..یه لحظه لطفا..کارا پشتش بود ..
کسی که به ظاهر اسمش رونالد بود برگشت سمت کارا...همین که برگشت سمتش کارا با چشم و ابروش به من اشاره میزد که از اینجا برم..
اما هری چی..
اما مجبور بودم .. سریع از پشتش رفتم کنا رو بعد چند قدم از در بزرگی که دیدم رفتم تو..اونجا هم چند دسته آدم وایستاده بودن..
پشتمو نگاه کردم..دنبالم نیومده بود..
یه نفسی تازه کردم و اروم رفتم سمت چند نفری جمع شده بودن..
داشتن به چی نگاه میکردن؟
یکم که رفتم جلوتر دوتا دخترو دیدم که داخل یه جایی که از کف پر شده بود نشسته بودن و همدیگرد میبوسیدن..بقیه هم وایستاده بودن و نگاشون میکردن..
بیشترشون دختر بودنو هرکدوم دست چندتا دختر دیگه رو داشتن..
چه سرگرمیایی دارن اینا..
یکم که نگاه کردم اونطرف سالن هم چند نفر جمع شده بودن..اونجا چه خبر بود؟
راه افتادم سمت اونا ..اینجا انگار شلوغ تر بود و چند نفر داشتن سوت میزدن و یه نفری رو تشویق میکردن..
یکم رفتم جلوتر و از بین ادما خودمو رد کردم..
واو..اینجا دوتا پسر بودن که داشتن همو میبوسیدن..
ولی خب کارشون از بوسیدن یکمی گذشته بود یکیشون دستشو برده بود تو کفا و داشت یه بلایی سر اون یکی میاورد که اون کاملا قرمز و بی حس شده بود..
ازدیدن چهرش یه لحظه یاد چهره هری افتادم موقعی که داشتم براش ساک میزدم..
ولی خب هری خیلی هات تر بود..
از بوسیدنشون داشتم گرم میشدم و عرقم که از پشتم میرفت پایینو احساس میکردم..
به طور خیلی عجیبی مغزم هری رو جای یکی از اونا میذاشت و من از تصور چهرش تو این حالت حتی داشتم سفت میشدم..
سرمو تکون دادم تا از این فکرا در بیام ..متوجه نگاه چندنفری رو خودم شدم..
فاک ..سوتی دادم..نکنه فکر میکنن واس خاطر دیدن اینا قیافم اینجوری شده..سریع از بینشون زدم بیرونو راه افتادم سمت در..باید کارا رو پیدا میکردم..
یکم ازشون دور شدم که هری رو دیدم که داشت اطرافشو نگاه میکرد..
قدمامد تند کردم سمتش..
یکم مونده بود که بهش برسم,صداش زدم..
-هری..
بلافاصله برگشت سمتم و اونم قدماشو سمتم تند کرد..وقتی بهم رسید چهرش نگران بود..
فکر نمیکنم واسه خاطر من بوده باشه..ینی چرا باید واسه گروگانش نگران شده باشه..
همین که بهم رسی سرتاپامو نگاه کرد..
-لو...خوبی؟؟اذیتت که نکرد؟؟
احساس میکنم هول کرده بود..
نگاهش کردم و سرمو تکون دادن..
-نه خوبم..نباید از اونجا میرفتم میدونم..
یهو دستمو کشید و تنها چیزی که بازوهاش بودن که دورم حلقه شد...
از حرکتش شوکه شدم
YOU ARE READING
^stockholm syndrome ^
Fanfictionاستاکلوم سندروم ممکن میشه ..وقتی ..عاشق کسی بشی که گروگانت گرفته!