(نمیدونم چرا اول اینو گذاشتم اما ب هر حال این عکس جیمزه*-*)
از بین همه بچه هایی که دور هم نشسته بودن رد میشدم،من دوستی ندارم.با نگاهم همه جارو سرچ میکردم
خب...این سالن اصلیه
سمت برد رفتم
کلاس اقای براون...راهرو A کلاس پنجم.
از سالن اومدم بیرون.خداروشکر ک اینجا تابلو راهنما داره
اینجا خیلی بزرگه،بیش از حد!
تقریبا 10 دیقه طول کشید تا برسم.
دقیقا سر وقت رسیدم!!!دویدم تو کلاس
نگاها روم چرخید؛راستش یکمی معذب شدم
نگاهمو انداختم پایین و سمت صندلی خالی پشت کلاس رفتم.
نشستم و کوله مو در اوردم.
تقریبا به کسی نگاه نمیکردم تا اینکه یکی از بغل صدام کرد
-هی!با تعجب سمت صدا برگشتم،یه دختر استخونی با موهای مشکی و تقریبا ریز نقش با لبخند برام دست تکون داد!
لبخند زدم درحالی ک چشام شبیه 0 شده بود!
-سلام
+ام...سلام!از دستپاچگی من خندش گرفت
-من جسیکام
و دستشو جلو اورد
+نیکول!
-از آشناییت خوشبختم
ینی دوست پیدا کردن انقد راحت بود؟!باهاش گرم دست دادم و گفتم:منم همینطور
استاد رسید...بالاخره-سلام
از قیافه ش مشخصه برج زهرماره!
به صورت چوب خشک درس میداد و میرفت!
من فقط نوت برداری کردم.
جسیکا تو نوتام سرک میکشید و یه سریاشونو یادداشت میکردپووففف...چرا تموم نمیشه؟!
بعد از 2 دیقه از این فکرم استاد گفت:-جلسه دیگه از چیزایی ک گفتم امتحان دارید،خدافظ!و از کلاس بیرون رفت
کل کلاس یه نفس راحت کشیدن!
وسایلمو جم کردم
-نیکول جایی میری؟
+نه راستش.
-میتونی بیای پیش ما؟!
+شما؟!
-منو دوستام.میخام تورو بیارم تو اکیپ!
واقن نمیدونم این دختر چی توی من دیده؟!چرا؟!
+باشهسعی میکردم خیلی مودب باشم ک برای اولین دیدار یکمی جذابتر ب نظر برسم!
با لبخند در حالی که وسایلشو جم میکرد گفت:ببین اول باید ی چیزایی در مورد ما بدونی،ما6 نفریم که با تو میشیم 7 نفر.اکثرا خوششون میومد تو اکیپ ما باشن ولی ما راهشون ندادیم!!!!
+پس چرا منو...؟!
-دلیلی داره که الان نمیتونم بهت بگم!!
چ دلیلی میتونه داشته باشه؟!؟بیخیخی بابا!
+باشه،داشتی میگفتی
-آهان...بله!خب ما 3 تا تامبوی داریم،جی(Jay), روبی، فردریک.میدونی جی اسم واقعیش نیست اما این اسمه رو دوس داره!3 تا گرلی گرل هستیم،من،انجل و سارا.میدونی؟!انجل و فردریک کشته مرده ی همن!
از جامون پاشدیم و مشغول رفتن بودیم؛جسیکا نزدیک 10 سانت از من کوتاه تره!و البته لاغر تر!-خب کجا بودم؟!؟
+انجل و فردریک رو گفتی.
-اهان اره!خب...روبی خیلی جذابه،خیلیا دوسش دارن همچنین جی،وقتی جی نگات میکنه معذب میشی،چون انگار درونتو میبینه!جی و روبی دوستای صمیمی ان،قبل ازینکه بقیه وارد اکیپ بشن فقط جی و روبی بودن،اونا تقریبا همه چی همدیگه رو میدونن،اکثرا همه گوهاشونو باهم خوردن!
+سارا چی!؟
YOU ARE READING
My Ciggarate(Lgbt)
Fanfiction-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار ن...