2.the bestest mom!

3.3K 259 21
                                    

عکس بالا نیکوله
...............
من نیکولم...یه دختر 21 ساله.
دختری ک واسه گشاد بازی و خوش گذرونی رفتن ب کالجشو 3 سال عقب انداخت!
دختری ک به حرف مامانش قبل ب دنیا اومدنش پدرش مرده.
دختری ک بهترین دوستش تا الان مادرش بوده.

و امروز اولین روز کالجشه.
تاحالا یه بار اومدم اینجا،واسه ثبت نام،و فقط میدونم دفتر کجاست.
درحالی ک سعی میکنم ب اطرافم دقت کنم سمت دفتر میرم تا کلیدمو بگیرم،میدونستم از اولشم اتاق گرفتن توی کالج فکر خوبی نیست،نمیدونم شاید پیش بینی میکردم مامانم قراره بدون اون زندگی کردنو بهم یاد بده...

نمیفهمم چجوری میرسم،ب هر حال الان توی دفترم
+سلام

اون از جاش بلند میشه
-سلام دخترم.صبت بخیر!
+ممنون خانم وایت.کلیدمو میخاستم.
+صبر کن الان میارم برات.
رفت و کشوی میزشو باز کرد و از بین انبوه کلید ها دنبال کلیدم میگشت
-شماره اتاقت چی بود؟!؟!؟
+243
-بیا عزیزم.
+خیلی ممنون.
بی هیچ حرفی از اونجا خارج شدم.
ب کلید نگا کردم،یه B کوچیک زیر شماره اتاق نوشته شده بود.
خب،باید دنبال سالن B بگردم.
تو تابلو راهنما زده سمت چپ.
ب سمت چپ میرم.

اکیپ ها مثل قبیله،دایره دایره روی زمین نشستن.
شاید با دیدنشون بخام بگم:کاش منم دوست داشتم! اما ممکنه ب این هم فک کنم قراره اینجا دوست پیدا کنم.
خب...امیدوارم!
لبخند میزنم و درحالی ک سرمو پایین میندازم ب راهم ادامه میدم.
بالاخره رسیدم...ب تابلوی بزرگش نگا میکنم.
سالن B- شماره های 200 تا 300
چقدر بزرگ میتونه باشه که 100 تا اتاق دونفره توش جا شدن!
وارد میشم...یه راهروی بزرگ!
دوطرف دیوارا اتاقا هستن و 250 ب بعد پله میخورن و میرن بالا.
یه عالمه شاگرد تو راهرو ها هستن.
پسر و دختر.
نگاهم و از همه شون میگیرم و سعی میکنم مستقیمو نگاه کنم.
عاشقی چه شکلیه؟
کاش میفهمیدم.
اتاقمو پیدا کردم...نسبت به اینکه هم اتاقیم کیه هیچ حسی ندارم...میخاد دختر باشه یا پسر باشه
احساس نمیکنم زیاد بتونه مهم باشه
کلیدو وارد قفل در میکنم.
درو باز میکنم و اتاق خوشگل پیش رومو میبینم.
چه خوبه عررر!
یه اتاق بزرگ!
واردش میشم و کفشامو در میارم؛درو پشت سرم میبندم.
هم اتاقیم قبلا اینجا بوده...لباساش رو تخت سمت چپه و از حموم صدای آواز خوندن میاد...صدای یه دختر.
اما لباسای روی تخت پسرونه س.جلل خالق!
خب نیکول... اصلا به تو چه!؟!؟
نکنه تو میخای به مردم یاد بدی چی بپوشن؟!
خنده ریزی میکنم و وسایلمو رو تخت سمت راسات میندازم.
ساعت9 عه.
9:20 اولین کلاس منه.
لباسامو عوض میکنم و عطرمو رو خودم خالی میکنم،طبق معمول موهام رو باز میزارم و به صورتم دست نمیزنم.
وسایلمو جمع میکنم و تو کمد سمت راست میچینم.
کتابامو با دقت میچینم و اونایی ک الان میخامشون رو تو کوله ای ک با خودم اوردم میزارم.
ساعتمو میبندم و یاد گوشیم میوفتم.
برش میدارم...واو! مامانم جوابمو داده!

-میدونی!ب من ربطی نداره ک تو خودتو وابسته من کردی!!تو دیگه بزرگ شدی قرار نیست یه سره من دنبالت باشم!من بهترین دوست توام،اما قرار نیست تنها دوست تو باشم.تو قراره تو کالج پیشرفت کنی...قراره آیندتو بسازی...و قراره دوست پیدا کنی. و به اینکه هفته به هفته یا ماه به ماه منو ببینی عادت کنی.نیکول عزیزم،من 21 سال زحمت کشیدم تا تو بزرگ شی،دست تنها و بدون پدرت تورو بزرگ کردم،خودم پول در آوردم و نزاشتم هیچ کم و کسری ای داشته باشی.من برای کارهایی ک کردم توقع جبران ندارم.اما...دخترم!آیا من حق ندارم یک هفته برای خودم باشم؟
نیکول تو الان 21 سالته؛تو یه دختر آزادی؛تو قراره بری توی اجتماع...و با خیلیا رابطه داشته باشی؛اینو میدونی ک اگر نزارم آزاد باشی دارم بهت ظلم میکنم؟
سعی کن تفریح کنی دختر من.به نبودم فکر نکن.از هر راهی خوش باش و اولین هفته بدون منو تجربه کن...

نمیتونم بگم هنوز هم حق بامنه.اون راست میگه.شاید من زیادی اذیتش کردم.خب...اون بهترین مادر دنیاست.شاید حق مدت زیادی تفریحو داشته باشه.

+باشه مامان.خوش باشی.عاشقتم.

سند کردم و گوشیمو انداختم تو جیب شلوارم.
کوله مو انداختم و راه افتادم.بوتای سفیدمو ک ب بلوز بافتنی سفیدم میومد رو پوشیدم.
احتمالا پیدا کردن کلاس هم طول بکشه.

My Ciggarate(Lgbt)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora