25.Red

1.1K 114 18
                                    

خب مث اینک واتپد کمر همت بسته ب بدقول کردن من

مثلا قرار بود دو سه شب پیش بنویسم ک...

دوبار پارت پرید:))

شبشم فیلترشکنم انقد عصبیم کرده بود ک میخاستم واتپدو پاک کنم:)))

میخاستم سورپرایز بزارم براتون..ک پاک شد:)))

خیلی عالیه مگه ن؟!
معذرت میخااام...

حالا بریم سر پارت:)*

------------------

دوماه بعد

د.ا.ن نیکول

نیکول:"خب...نظرت چیه مامان؟!"

لیز:"بنظر من عالیه...ولی یکم سخته اولین سال کریسمسو بدون نیک عزیزم بگذرونم،مگه نه؟!"

آنه:"کامان لیز!!!نیکول بزرگ شده باید مستقل باشه!"

لیز:"نیک...امیدوارم بهت خوش بگذره!"

جلو رفتم و گونه هاشو بوسیدم

نیکول:"مرسی مامان...من میرم تو اتاقم!"

از پله ها بالا رفتم...نیاز داشتم ب اون دفتر لعنتیم

سریع رو تخت نشستم و موهامو پشت گوشام دادم...دفترمو باز کردم و...

ی طرح جدید.

طرحای من...تصویرایی ک من خودمو باهاشون نشون میدادم!
تصویرایی ک شبیه فکرای جی بودن!
از یه دایره شروع میشد و ختم میشد ب کره زمین.

من روح خودمو با ماندالا نشون میدم...

شروع کردم،این سری یه طاووس بود...اول باید طرح اولیه رو میکشیدم و بعد ماندالا میزدم...ولی شاید تو اون لحظه نباید اینکارو میکردم!
خب...طرح من فقط ب طرح اولیه طاووس ختم شد!

و بعد رسیدم ب دفتر سبز

بیا آرزو کنیم...بیا رویا بسازیم
از اتاقی خالص تر از رنگها و حسی ک حقیقی باشد!
آنگاه آرزو کن مرا ب طراوت
آرزو کن مرا برای عدالت!
قلبم را بخواه...آنگاه ک ترسی برای از دست دادنت در آن نباشد...
داخل شو،غریبه...داخل قلبم شو...
بی شک آشنا خواهیم شد...!
روزی قدم بگذار و ساعتی در کنار من سپری کن...ساعتی ک هرگز یادمان نرود
ساعتی ک عطر گیسوان تو،پای منطق را بیرحمانه میشکند!
ساعتی ک با خاطری آسوده،در باتلاق چشمان تو تقلا کنم و مرگ را ب شیرینی عشق مزه مزه کنم!
با در این ساعت،در مرگ زندگی کنیم!
در نفسهایی ک محبوس در سینه هاست...
میخواهم ترسی از ب آغوش کشیدنت نباشد
میخواهم دنیا در لحظه ای برای ساعتها از کار بیفتد!
آنگاه...عهد میبندم
ک لحظه ای ذهن من،آرام از تو نباشد
عهد میبندم برای ساعتها...
که دوستت دارم ها ب تقریر درآیند...:)

My Ciggarate(Lgbt)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon