26.My angel

859 86 23
                                    

د.ا.ن انجل

انجل:"فرد...هانی پاشو"

صبا قیافش انقد مظلوم و تودل برو بود ک هرشب،خدا خدا میکردم صب فردا زودتر از اون بیدار شم تا انقد نگاش کنم تا بیدار شه...!

ولی امروز فرق داشت
حسم چیزای خوبی نمیگفت.

فلش بک،شب قبل

انجل:"فرد...میشه بری ازون پنکیکات درست کنی؟!"

فردریک:"محض رضای فاک انجل!!مگه من آشپز توعم؟!"

در حالی ک پاپ کورن جلوش بود و یه گوشه از کاناپه لم داده بود،از جام بلند شدم
رگ خواب این بشر دست خود خود من بود!

چشمامو ازش برنداشتم و آروم،درحالی ک توی ی خط راه میرفتم بهش نزدیک شدم

بهش رسیدم،سرشو بالا آورده بود،حتی پلکم نمیزد

نگاهمو ازش گرفتم و پاپ کورنو گذاشتم رو میز...و نشستم رو پاهاش...آروم با جفت دستام موهاشو از صورتش کنار زدم

انجل:"نه تنها آشپز منی..."

سرمو آروم بردم تو گردنش،جوری ک نفسم ب پوستش بخوره زمزمه کردم:"همه چیز منی"

سرشو کج کرد سمت من...ب لبام نگاه میکرد

لبخند شیطونی زدم و منم ب لباش زول زدم تا نزدیکتر بیاد

شاید یه میلیمتر فاصله مونده بود
که خودمو کشیدم عقب

انجل:"آ-آ!اول پنکیک!!!!"

فردریک:"اوه کامان...تو خیلی شروری انجل!"

از رو پاش بلند شدم و دوباره بالاسرش وایسادم

فردریک:"قبول"

با لبخند شیطانی خودم پاپ کورنشو برداشتم و رفتم جاش رو کاناپه نشستم و ادامه فیلمی ک پخش میشدو نگاه میکردم

که صدای شکستن اومد

انجل:"فرد!؟"

سراسیمه از جام بلند شدم و سمت آشپزخونه میرفتم

اجل:"فرد حالت خوبه؟!"

آشپزخونه توی دیدم اومد...و فرد دستشو ب یکی از کابینت ها گرفته بود و دست دیگش رو سرش بود

سمتش دوییدم

فردریک:"انجل...نیا همه چی خوبه!شیشه میره تو پات"

اما خیلی دیر بود...احساس کردم ک چن تا خورده شیشه رفتن زیر پام
چشمام ناخوداگاه جمع شد ولی چیزی نگفتم...فردریک حالش خوب بود؟!

انجل:"چی شد!؟"

فردریک در حالی ک سرشو ب سختی بالا آورد گفت:"هیچی فقط سرم گیج رفت...زیادی جلو تلویزیون نشسته بودم...چیزی نیس!برو بیرون."

با لجبازی کنارش وایسادم و دستش ک داشت دورم میکرد رو پس زدم

انجل:"من پنکیک نمیخام...بیا بریم باشه؟!"

My Ciggarate(Lgbt)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora