(عکس بالا فردریکه)
بعد ازینکه از کافه برگشتیم هرکی سمت کلاس خودش رفت
کلاسارو پشت سرهم طی کردم و خسته و کوفته وقتی هوا تاریک شده بود،بدون اینکه برم دنبال بچه ها سمت اتاق رفتم.
انقد اروم اروم میرفتم ک بعد یه رب رسیدم به اتاق.
خیلیی خسته بودم اما خوابم نمیومدلباسامو سریع با یه بلیز گله گشاد عوض کردم.زیرش فقط ست مشکیمو پوشیده بودم.
خب...حالا چیکار کنم!؟!؟
ب خودم لعنت فرستادم ک نرفتم پیش بچه ها.حوصلم ب طرز فاکواری سر رفته بود
درمونده رو تخت نشستم...خب...حوصله ام ندارم دوباره لباس بپوشم برم سمت بچه ها(کلا در تمام طول زندگیش گشاد بوده!)
گشنمم هس...بازم حال ندارم...اه!یاد ننه ی گرامیم افتادم...بعد تمام کلاسام بهش زنگ زده بودم!!
الانم اگ زنگ بزنم نمیدونم میخاد چی بگه...ولش کن...عاهاااااا!فهمیدم چیکار کنم!
لبتابمو از گوشه تخت برداشتم و تو فایل فیلمام رفتم.
همون لحظه جی رسید.-هاااای.
سرتکون دادم.همه چیشو پرت کرد هر گوشه اتاق...شت!
و بعدم شروع کرد ب کندن لباساش...واسم تعجبی نداشت...چون آنه هم دقیقا اینجوری بود!
کلا نمیتونستی با لباس ببینیش
اما تظاهر کردم با تعجب نگاش کنم و چشامو گرد کردم!!!
-امم...ناراحت میشی اگه من بدون لباس تو اتاق بگردم؟!؟
الان فقط شرتش پاش بود...و بیندر....و متوجه یه برامدگی زیر شرتش شدم...شت!اون دیلدو میبنده...😑چرا عاخه دخترم؟!+نه...
-خوبه...چون با لباس نه میتونم بخابم ن میتونم بشینم:/سعی کردم بهش توجه نکنم...رفتم تو فایلام تا بینم کدوم فیلمو ندیدم
+جی من میخام فیلم ببینم...میخای باهام ببینی؟
-چی هست؟
+Divergent-خب...ندیدمش.پ منم میبینم
خودمو رو تختم جم تر کردم تا اونم بیاد-نمیخاد جم شی.فقط...یه دقه بلند شو از جات.
بلند شدم و لبتابم تو دستم بود.شروع کرد ب کشیدن تختا وسط اتاق!
فقط نگاش میکردم.کار تخت من ک تموم شد تخت خودشم هل داد سمت تخت من...وقتی تختشو جابجا کرد کیبورد الکتریک و گیتار الکتریکش و چن تا کاغذ ک گویا زیر تختش بودن دیده شدن...
+جی...گیتار میزنی؟!
-هوم.ی دقه تصورش کردم...چ خوبه پشت گیتار!
-خبببب تموم شد!تختارو بهم چسبونده بود.
هرکدوم رو تخت خودمون لم دادیم.
فیلمو پلی کردم و توجهمو جم کردم.
عطر لعتتیش چقد خوشبوعه...
تمام سعیمو کردم ک ب فیلم توجه کنم...خب موفقم شدم!توجهم از رو جی برداشته شده بود و وسطای فیلم بود ک یه چیز گرم رو شونم احساس کردم...
جی خابش برده بود...
از بقیه فیلم هیچی نفهمیدم...فقط ب این فک میکردم ک چقد دوست و رفیق داشتن خوبه...
و من احمق ازین نعمت محروم بودم...ینی خودم خودمو محروم کرده بودم.
وقتی دوستات کنارت باشن خوشحالی...همه بهم کمک میکنن و ب خل بازیای همدیگه میخندین!
کاپلای اکیپو ایستگا میکنی و میتونی کلی خوش بگذرونی...
و چقد احساس اینکه بخام پیششون باشم خوبه!
از فکر دوستای جدیدی ک حتی درست نمیشناخته بودمشون لبخند زدم.
لبتابمو بستم و گذاشتم ی گوشه...
چشام از خواب خمار شده بود.
اروم جی رو گذاشتم رو تختش...حتی تکونم نخورد!
پس خوابش سنگینه.اروم پتوشو روش کشیدم و خودمم رو تخت دراز کشیدم
اول پشتمو بهش کرده بودم.بعد برگشتم سمتش و نگاش کردم.تو خوابم خوشگله...حتی میتونم بگم خوشگل تر از بیداریش
من نفهمیدم اونروز چم شد...اما فهمیدم چقد خوشحالم ک دوستایی مث اونا پیدا کردم...
قبل از اون روز همه چی تکراری بود...یه آرامش قشنگ با مامانم،که هرچقدرم قشنگ بود تکراری بود.
از اون روز بود ک فهمیدم الان خوشحال تر نفس میکشم.انگیزم واسه زندگی دوستام شدن حتی وقتی نمیشناختمشون؛چون یهو ب دنیای جدیدی وارد شدم و این دنیارو دوس داشتم.
آروم چشام سنگین شد و خوابم برد...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
My Ciggarate(Lgbt)
Hayran Kurgu-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار ن...