(عکس بالا انجله...میدونم زیادی خوشگله😑خب...ب فردریکم میاد😅)
د.ا.ن سوم شخص
ماشینو روشن کرد و رفت جایی ک جسیکا منتظرش بود.
اعصابش یکم خرد بود و با قدرت فرمون ماشینو تو دستاش گرفته بود
جسیکا در حالی ک زمینو نگاه میکرد وارد ماشین شد.
بوی عطر شیرینش بازم روبیو مست میکرد!نمیدونم...شاید روبیم بغض توی گلوی جسیکا رو احساس میکرد...
دنده رو زد و از پارکینگ کالج زد بیرون ولی دقیقا جهت مخالف جایی ک خونه جی اونجا بود میروند.
جسیکا اعتراضی نکرد.شاید اونم احتیاج داشت ب اینکه بازم بخاد باهاش حرف بزنه.سکوت خفه کننده ای ماشینو گرفته بود و تنها چیزی ک میشد بشنوی صدای نفسای سنگین جسیکا بود ک واسه داشتن روبی بی قراری میکرد...
روبی کلافه دست تو موهاش کشید و ضبط ماشینو روشن کرد.
we're at the end of the line...
She keeps me from closing my eyes...
Keeps me from sleeping at night...
Dont Let me go...
آهنگ فوق غمگین بود...روبی منصرف شد و ضبطو خاموش کرد.دوباره دست تو موهاش کشید و گفت:-نمیخای چیزی بگی؟
جسیکا:-چی باید بگم؟تو با من کار داری...روبی:-تو میدونی میخام چی بگم...میدونی ک چیو میخام بشنوم جسیکا...
جسیکا یاد قبلن افتاد...
**فلش بک**
د.ا.ن جسیکا
در اتاقو باز کرد و اومد تو...یه طور عجیبی بود...با یه شیشه ودکا دستش...
آب دهنمو قورت دادمو تمام توجهمو رو این گذاشتم ک ب آدم فوق مستی ک جلوم میبینم فک نکنم...ولی مگه میشه هرروز و هرشب تو فکر کسی ک عاشقشی نباشی؟مشکل بزرگم اصرار و زور مامانم ب ازدواج با پسر دوستشه...من نمیخام روبی حیف بشه!یا ضربه بخوره...اگه یهو زد و ب زور ازدواج کردم؟!..کسی ک لیاقت بهترینا رو داره...و من کجا و اون کجا؟...
اما ی چیزی بهم میگفت تو با اون باش...بهش یگو تا اون دنیارو وارونه کنه تا تو پیشش بمونی!جوری جلوه کردم ک انگاری دارم درس میخونم ولی قسم میخورم یه کلمه هم نمیفهمیدم از جزوه روبروم...
صدا شیشه اومد...بطری ودکا رو محکم کوبید رو میز آشپزخونه...شانس اوردیم نشکست!روبی:-جس...
تو چشاش خیلی چیزا رو میشد بخونی... ...التماس...عشق...هوس...
ناراحته...میتونم بفهمم...
تو فکر بودم ک حس کردم تختم بالا پایین رفت...اون نشسته بود رو بروم...بوی تند الکلو حس میکردم...سرمو بالا اوردم...چشای آبیش بین اون قرمزی ناشی از مستی غرق شده بود...
بدون اینکه حتی نگاهشو از روم برداره،حتی بدون اینکه پلک بزنه وسایلمو از دستم گرفت و پرت کرد ی گوشه...
YOU ARE READING
My Ciggarate(Lgbt)
Fanfiction-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار ن...