22.Sin

947 94 5
                                    

نیکول:"جی؟؟؟میشه لطفا به من زول نزنی؟!!"

جی:"درواقع...نمیتونم!"

با اعتراض کتابمو رو تخت کوبیدم

نیکول:"محض رضای فاک جی...دارم درس میخونم خیر سرم!!"

جی غش غش میخندید
واقعا داشت حرصم درمیومد!

نیکول:"اوکی...من میرم کتابخونه!"

لبخندش سریع محو شد و دستمو گرفت:"نیکول؟!"

دستشو پس زدم،دلم میخاست پیشش بمونم و تمام مدت به صورتش زول بزنم...اما خیلی عقب افتاده بودم،و دلم نمیخاست امتحانامو بیوفتم

نیکول:"جی...ببین!منم دلم میخاد پیشت باشم!دلم میخاد تمام مدت به تو زول بزنم اما میدونی ک امتحان داریم؟!همین الانشم عقبم...واقن باید بخونم میدونی ک؟!"

نگام کرد و با یکم وقفه،سر تکون داد

جی:"قول بده اومدی خونه مستقیم نگیری بخابی!!!"

بلند شدم و سوییشرتمو پوشیدم...لعنت به اون چشاش!

کتابو وسایلمو جمع کردم:"قول میدم!"

از جاش بلند شد و بهم لبخند زد...پیشونیمو بوسید

ازش جدا شدم،واسه اخرین بار نگاش کردم...و درو پشت سرم بستم...تا کتابخونه راهی نبود و چن دیقه ای رسیدم!روز تعطیل بود و خیلیا پیش خانوادهاشون بودن،کل روز همه جا خلوت بود!پس تعجبی نداشت ک به جز چند نفر کسی توی کتابخونه نبود.

رفتم و پشت یه میز نشستم...

خب نیک...باید فکر کردنتو تمومش کنی!
و باید درس بخونی...!

خیلی سخت بود باوجود جی،بیای کتابخونه و درس بخونی!

****

د.ا.ن جی

خب...نیکول عزیز!
من هدفونمو رو گوشم میزارم تا اهنگا فکرتو از سرم ببرن

اما میدونی چیه؟!
من یه احمقم.

چون تک تک کلمه ها دارن تورو توصیف میکنن!

"با این روش به جایی نمیرسم"

حتی نمیتونستم درس بخونم...dude!

شماره روبیو گرفتم...من که قرار نبود درس بخونم،قرارم بود ک حوصلم سر بره...پس چه بهتر ک اونم اینجا باشه!

روبی:"جی!"

جی:"هی."

روبی:"چخبر؟!"

جی:"چیزی نیست...فقط بیا اینجا."

روبی:"کجا؟!"

My Ciggarate(Lgbt)Onde histórias criam vida. Descubra agora