د.ا.ن جی
سوییشرتم بهترین جا بود...دست کسی بود ک بهشت میساخت برام
چ بهتر ک دستشه...شاید بوی عطرشو گرفت،شاید احساساتی شد و سوییشرتمو بغل کرد!
اه...خفه شو جی...خفه شو!چرا انقد احساساتی برخورد میکنی؟!
ولی دست خودم نبود...شاید اون منو عوض کردهطبق معمول هیچی از درسا نمیفهمیدم و منتظر بودم ساعت فاکی بگذره تا دوباره ببینمش...لباسای سارا خیلی بهش میومد
روبی:"ب چی فک میکنی جی؟"
بدون اینکه فک کنم گفتم:"اون"
روبی:"داری عاشق میشی!"
سرمو تکون دادم و با لبخند یه اه کشیدم...قشنگ بود؟!نمیدونم...اما مطمئنم اوضاع انقد اروم نمیمونه.
جی:"اما از طرف اون حسی نیست...!"
روبی:"خیلی زود متوجه میشی ک هست..."
جی:"از کجا انقد مطمئنی؟"
روبی:"جسیکا."
استاد:"هی راجب چی صحبت میکنید؟!تمومش کنید...خانم رز و پیج!"
جی:"ولی ما داشتیم راجب عشق حرف میزدیم!"
روبی بازومو نیشگون گرفت ک خفه شم اما من با پررویی و در عین حال بی تفاوتی تو چشای استاد ک حالا انگار موضوع براش جذاب شده بود نگاه میکردم.
استاد:"خیلیم عالی...!"
منتظر بودم چیز دیگه ی بگه...اون باحال و پیگیر بود و همین قدبازیاش باعث شده بود استاد محبوبی باشه.
و اینکه سر کلاسش هر بحث ازادی بود...چون کلاس اون کلاس لاتین بود و شعر و اینا داشت...اون موضوع میخاست برای پیش کشیدن ادبیات لاتین.
استاد:"راستش من با ایم خانوادگی راحت نیستم...خب!جی...توضیح بده راجبش."
ازش ممنون بودم ک جین صدام نمیکرد!
صدامو صاف کردم و صادقانه حرفامو شروع کردم:"اون یه حس عجیبه...درواقع منبعی نداره،از مجهولات ب وجود میاد...مثل این میمونه ک...خب...چجوری بگم!"
یکمی فکر کردم و ادامه دادم"اون کسی میشه ک براش زندگی میکنی...کسی میشه ک همه فکرا تهش ب اون میرسه...شاید صدها نفر بهتر از اون باشن اما تو فقط اونو میبینی...اون فرمانروای قلبت میشه...خب...میشه عشقو ب یه سرطان تشبیه کرد...سرطانی ک اول چشماتو درگیر میکنه...اولایی ک چشمات برای دیدنش میگردن و بعد میرسه ب فکرت...فکرت ک همش به اون ختم میشه و بعد میرسه ب قلبت...وقتی میبینیش ب طرز معجزه اسایی قلبت گرم میشه جوری ک ارامش محض هست حتی اگه تو شلوغ ترین و مسخره ترین مکان ممکن باشی...بعد ضربانت...ضربانت مال اون میشه...ضربانت با اون هماهنگ میشه...وقتی ک هست محاله صدای ضربانتو نشنوی...بعد این سرطان ب همه جا میرسه...وقتایی حضورش نیست اما تو حسش میکنی...وقتی با لمسش مور مور میشی...این عشقه...اسم دیگه ای نمیشه گذاشت براش...!"
YOU ARE READING
My Ciggarate(Lgbt)
Fanfiction-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار ن...