23.privileged

909 88 14
                                    

د.ا.ن جی

خوشبختانه تو خیابون سگ پر نمیزد و روبی هم گازشو گرفته بود!

سارا آدرسو تکست کرده بود و جسیکا روبی رو راهنمایی میکرد

آروم ب نیکول گفتم:"چیزی خوندی دارلینگ؟"

نیکول:"یکمی."
انگشتاشو رو مال من گذاشت و لباشو ب گوشم چسبوند:"دلم واست تنگ شد!"

دستشو آوردم بالا و بوسیدم...چشماشو نگاه کردم و گفتم ک دل منم براش تنگ شده بود.

سرشو رو شونم گذاشت،با انگشتام بازی میکرد

نیکول:"بنظر چی شده؟؟"

جی:"چیزی نشده...خودش گفت فقط پاش شکسته ولی بهوش نیومده...اون فقط نمیتونه تحمل کنه،میفهمی ک؟"

نیکول:"اگه تو جای اون بیهوش بودی من مرده بودم!"

جی:"خدا نکنه"

دستشو بالا آوردم و بند بند اشنگتاشو بوسیدم

نیکول:"دوست دارم"

جی:"منم دوست دارم!"

جسیکا:"بچه ها...من حتی تو این شرایطم شیپتون میکنم!"

نیکول:"انقد مارو دید نزن...سرت ب کار خودت باشه جسیکا!!"

روبی:"با همسرم درست برخورد کن!"

جی:"توعم همینطور روبی!"

نیکول:"کی همسرت شد روبی؟!"

روبی:تابستون سال بعد قراره عروسی کنیم!"

جسیکا با ذوق سر تکون داد:"تو باغ...با کلی ژله و خوراکی و مارتینی...شماهام میاین تبریک میگین ب من!"

نیکول:"احساس عذاب وجدان دارم ک جیمز رو تخت بیمارستانه ساراعم داره جون میده بعد ما داریم همو شیپ میکنیم!"

جی:"چیزی ک نشده!سارا دوسش داره طبیعیه ک الان انقد حالش ناجور باشه"

روبی ماشینو نگه داشت

روبی:"خب دیگه...رسیدیم پیاده شین،سریع"

پیاده شدیم ولی نیکول دستمو ول نکرد.
وارد بیمارستان شدیم...سریع سمت پیشخوان رفتیم و اسم جیمز رو جسیکا ک منشی گفت

منشی گفت ک طبقه دوم،ته راهروعه...ماعم تا خود راهرو دوییدیم
وارد راهرو ک شدیم سارا داشت سراسیمه راه میرفت...چشماش از گریه باز نمیشد؛میتونستم تصور کنم ک سرش چقدر درد میکنه!

نیکول با دیدنش دست منو ول کرد و رفت تا بغلش کنه

نیکول:"همه چی درسته...نگران نباش"

همه یکی یکی سارا رو بغل کردیم و هرکدوممون سعی میکرد ک آرومش کنه

سارا:"ممنون ک اومدین...نمیدونم چی بگم."

My Ciggarate(Lgbt)Where stories live. Discover now