در حالی که سوت میزد،حوله رو به دست گرفت و مشغول خشک کردن موهای خیسش شد.
زنگ در به صدا در اومد؛دست از کارش کشید و به سمت در رفت و در رو باز کرد و با دیدن جین و نامجون و سوجو های توی دستشون،گل از گلش شکفت.
هوسوک:به به!خوش اومدین.بیاین تو.
و کنار رفت تا جین و نامجون وارد شن.جین:سلام
نامجون:سوجو آوردیم بترکونیم
طولی نکشید که سه پسر دور هم روی زمین نشستن و مشغول خوردن چیپس ها و سوجو ها شدن.
نامجون:هوسوکا،میبینم که با یونگی جور شدی!
جین با تعجب به نامجون نگاه کرد:واقعا؟
نامجون:آره،چه جورم.با چشمای خودم دیدم روی نیمکت نشسته بودن و قهوه میخوردن.چه خوش و بشی هم میکردن.تهیونگ هم شاهده!
هوسوک یه شات داد بالا:توی احمق یهو غیبت زد،منم با یونگی سرگرم شدم.
جین گیلاس هوسوک رو پر کرد:چیا میگفتین؟
هوسوک:راجع به شغل آینده و اینا.
نامجون:که اینطور.
گیلاس ها و بطری های سوجو رو آروم از روی زمین برداشت و به سمت آشپزخونه رفت.تمام تلاشش رو کرد که کمترین سر و صدا رو ایجاد کنه تا زوجی که روی زمین خوابشون برده با ترس بیدار نشن.
بعد از تموم شدن کاراش تو آشپزخونه،به سمت نامجون رفت و بیدارش کرد:نامجون...نامجون...نامجونا...
نامجون لای چشمش رو باز کرد:هم؟
هوسوک:پاشو جین هیونگ رو بیدار کن برین رو تخت بخوابین.
نامجون سنگین نفس کشید:پس تو چی؟
هوسوک:من رو کاناپه میخوابم.پاشو
نامجون سری تکون داد و بلند شد.
هوسوک:فردا مدرسه میای؟
نامجون:نه،خیلی خوردم،از یه طرفم یونیفرمم خونست.
هوسوک:باشه پس.
نامجون با لطافت جین رو تکون داد:جین...جینی..پاشو عزیزم.
جین اخمی کرد و تو جاش غلت زد.
نامجون:جین،عزیزم،پاشو بریم رو تخت بخوابیم.
جینکلافه چشماش رو باز کرد و بالاخره نامجون موفق شد دوست پسر مستش رو به اتاق هوسوک ببره رو تخت بخوابن.
هوسوک از داخل کمد دیواری یه پتو برداشت و روی کاناپه دراز کشید"فردا حتماً باید شماره ی یونگی رو بگیرم"
___…___…___
فردا کارنامه میدن:'|💔
زنده موندم پارت بعدی رو آپ میکنم 😂😭
![](https://img.wattpad.com/cover/150408131-288-k551991.jpg)
YOU ARE READING
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...