نزدیک یک ربع بود که با گفتن همون حرفها و نصیحت های همیشگی و تکراری، دانش آموزاش رو کسل و کسلتر میکرد: وضعیت درسی کلاستون چنگی به دل نمیزنه،انگار همتون دست به دست هم دادین تا موهای منو سفید کنید؛چرا درس نمیخونید؟به خاطر خیلی از شما ها تلاش های شاگرد زرنگای کلاس بی نتیجه میمونه! سال جدید یک هفتهی دیگ شروع میشه،سعی کنید واسه سال ۲۰۱۸ یه تکونی به خودتون بدین.همه یک صدا چشمی گفتند،به امید اینکه معلم وراجشون دست از سرشون بر داره اما بی فایده بود.
-من دیگه گول چشم گفتناتون رو نمیخورم.باید واسه سال جدید یه دستی به سر و روی کلاستون بکشم.
دانش آموزها متعجب به معلم 'لی'[Lee]که حالا ساکت بود،چشم دوختند. بعد از گذشت چند ثانیه با حرفی که زد،کلاس منفجر شد: جاهاتون رو عوض میکنم.
-وای نه!
-این اصلا خوب نیست.
-من که از جام جم نمیخورم.
با چوب نازکش چندین ضربه به میز زد و به همهمه ی کلاس خاتمه داد: بر اساس نمراتتون کنار هم میشینید.اونی که درسش خوبه پیش یه ضعیف میشینه و تو درسا کمکش میکنه. متوسط ها هم کنار هم میشینن و همو میکشن بالا.
-اما معلم لی...
معلم لی داد زد: حرف نباشه!باید درس میخوندین،حالا هم که نخوندین مجبورین با این وضعیت کنار بیاین.
و یه برگه که شامل اسامی و نمرات دانش آموزا بود رو به دست گرفت و شروع کرد به خوندن: لی مین سو...
-بله؟
-تو درست خوبه...بیا جلو پیش جینا بشین.
جینا با ناراحتی اسم معلمش رو صدا زد که با داد اون، ساکت شد و سرش رو به سمت پنجره برگردوند.
-کیم نامجون.
نامجون از جاش بلند شد.
-جاتو...اممم...جاتو با مین یونگی عوض کن.یونگی برو تهِ کلاس جای نامجون بشین.
یونگی سری تکون داد و از جاش بلند شد.
جانگ هوسوک با ناراحتی ساختگی دست نامجون رو گرفت: نامجونا،عشقم،بی تو هرگز!
نامجون خنده ی ریزی کرد و دستش رو از توی دست هوسوک بیرون کشید: قدرمو ندونستی جانگ هوسوک!
و رفت تا سر جای جدیدش بشینه.هوسوک دستشو به سمت نامجون دراز کرد و داد زد: نامجوناااااا!!!
کلاس از خنده منفجر شد. حتی معلم لی هم نمیتونست در مقابل لودگی این پسر مقاوت کنه.
یونگی جای نامجون نشست و کیفش رو به میز آویزون کرد.
معلم لی: جانگ هوسوک،مین یونگی،شما وضعیت درسیتون متوسطه،به هم کمک کنید.
هوسوک:چشم.
یونگی فقط با سر تایید کرد و یه کتاب قطور از تو کیفش در آورد و گذاشت رو میز و سرش رو روی اون گذاشت تا بخوابه.
هوسوک به یونگی خیره شد"مین یونگی. کم انرژی ترین عضو کلاس. ها؟"و دستش رو بالا آورد تا جلوی تابش نور رو به صورت یونگی بگیره.
____.____.____
مرسی که تا اینجا همراهی کردین!
YOU ARE READING
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...