- مین یونگی...
یونگی سرش رو از روی میز برداشت و به مین سو که صداش کرده بود، نگاه کرد.
لی مین سو تخته پاک کن ابری رو سمتش گرفت و گفت: نوبت توئه تخته رو پاک کنی.
یونگی اخمی کرد و بی حوصله از جاش بلند شد. تخته پاک کن رو از مین سو گرفت و پای تخته ایستاد و آروم آروم شروع به پاک کردن مسئله های ریاضی که با گچ روی اون نوشته شده بود، کرد.
مین سو دست به سینه کنار یونگی ایستاد و پرسید: یک هفته تو و هوسوک غایب بودین. خبری شده؟
یونگی بدون اینکه نگاهش رو از تخته برداره، سوال مین سو رو با سوال جواب داد: به تو مربوطه؟
مین سو: البته. من نماینده ی کلاسم. اقای لی منو موظف کرده که حواسم به همه چیز باشه...
یونگی شونهای بالا انداخت: اهمیتی نمیدم.
نامجون که متوجه شد مین سو دوباره داره مبصر بازی در میاره، صداش زد: مین سو...راحتش بزار!
نمایندهی کلاس ابروهاش رو توی هم گره کرد و خواست چیزی بگه که هوسوک با سر صدا وارد کلاس شد و طبق معمول بلند داد زد: سلام،صبح بخیر~
چشم های یونگی با شنیدن صدای دوست پسرش برق زد و با یه لبخند ملیح به سمتش برگشت.
همه از اینکه بعد یک هفته هوسوک رو میدیدند، خوشحال شدند و به سمتش یورِش بردند.
- کجا بودی هوسوکا؟
- دلمون واست تنگ شده بود.
- کلاس بی تو خیلی سوت و کور بود.
هوسوک خجل خندید و به پس گردنش دست کشید: شرمندم نکنید...
یونگی خنده ی ریزی کرد و دوباره سمت تخته برگشت.
مین سو جمعیت دور هوسوک رو کنار زد و خودش رو به پسر قد بلند رسوند: هی تو! واسه چی غیبت کردی؟
هوسوک بی توجه به مین سو چشمش رو توی کلاس به دنبال یونگی چرخوند.
رابطه ی یونگی با خانوادش تقریباً یک روزی میشد که درست شده بود و به خونه ی خودش برگشته بود و هوسوک توی این یه روز بدجور دلتنگ دوست پسرش شده بود.
با دیدن یونگی که داشت گچ های روی یونیفرمش رو میتکوند، ذوق کرد و به سمتش دوئید و پسر ریزه میزه رو محکم توی آغوش گرفت.
نه تنها یونگی، بلکه کل کلاس شوکه شده بودند.
هوسوک لب هاش رو نزدیک گوش یونگی برد و به آرومی گفت: خیلی دلم واست تنگ شده بود.
قلب یونگی لرزید. لبخندی زد و چونش رو روی شونه ی پسر رقاص گذاشت و متقابلاً بغلش کرد. زمزمه کرد: منم...
هوسوک کمی ازش فاصله گرفت و توی چشم های تیرهش خیره شد.
گونه های یونگی صورتی شد: چیه؟چرا اینطوری بهم نگاه میکنی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/150408131-288-k551991.jpg)
YOU ARE READING
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...