10

2.1K 393 35
                                    

-چرا انقدر دیر کردی؟

یونگی خیلی سرد از جلوی خانم قد بلند و خوش اندامی که روی مبل طرح سلطنتیش نشسته بود رد شد و جواب داد:به خودم مربوطه.

و از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد و در رو محکم به هم کوبید:زنیکه ی خودخواه!

خانم چوی سرش رو به چپ و راست تکون داد و با ناراحتی روزنامه ی توی دستش رو بالا اورد:پسرِ بیچارم.

بعد از عوض کردن یونیفرمش با یه دست لباس راحتی،خودش رو روی تختش پرتاب کرد.

فکرش به سمت هوسوک رفت.به زمانی که اندام خوش فرمش رو پیچ و تاب میداد و میرقصید.زمانی که از شدت تحرک زیاد عرق کرده بود و گرد و موهاش خیس شده بودن.یونگی ناخواسته زبونش رو روی لب هاش کشید"یا،یونگی...بس کن"

صدای گوشیش باعث شد از فکر خارج شه و اون رو به دست بگیره.

[One new message from Hoseok]
لبخند زد و پیام رو باز کرد:

Hoseok:مرسی که باهام اومدی♡

l.مرسی که دعوتم کردی:Yoongi

Hoseok:^^

l!رقصت فوق العاده بود:Yoongi

l.واقعاً بهترین رقاصی شدی که دیدم:Yoongi

Hoseok:My heartu...my heartu is...oh my God^^
Hoseok:ممنون یونگی،خیلی خوشحال شدم

l :)  :Yoongi

Hoseok:♡فردا میبینمت

l!میبینمت:Yoongi

گوشیش رو روی میز عسلیِ کنار تختش گذاشت و به سقف خیره شد"خدای من،اونا چی بود که گفتم؟"
و از سر خجالت صورتش رو با دست هاش پشوند.

Loving YouWhere stories live. Discover now