-چرا انقدر دیر کردی؟
یونگی خیلی سرد از جلوی خانم قد بلند و خوش اندامی که روی مبل طرح سلطنتیش نشسته بود رد شد و جواب داد:به خودم مربوطه.
و از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد و در رو محکم به هم کوبید:زنیکه ی خودخواه!
خانم چوی سرش رو به چپ و راست تکون داد و با ناراحتی روزنامه ی توی دستش رو بالا اورد:پسرِ بیچارم.
بعد از عوض کردن یونیفرمش با یه دست لباس راحتی،خودش رو روی تختش پرتاب کرد.
فکرش به سمت هوسوک رفت.به زمانی که اندام خوش فرمش رو پیچ و تاب میداد و میرقصید.زمانی که از شدت تحرک زیاد عرق کرده بود و گرد و موهاش خیس شده بودن.یونگی ناخواسته زبونش رو روی لب هاش کشید"یا،یونگی...بس کن"
صدای گوشیش باعث شد از فکر خارج شه و اون رو به دست بگیره.
[One new message from Hoseok]
لبخند زد و پیام رو باز کرد:Hoseok:مرسی که باهام اومدی♡
l.مرسی که دعوتم کردی:Yoongi
Hoseok:^^
l!رقصت فوق العاده بود:Yoongi
l.واقعاً بهترین رقاصی شدی که دیدم:Yoongi
Hoseok:My heartu...my heartu is...oh my God^^
Hoseok:ممنون یونگی،خیلی خوشحال شدمl :) :Yoongi
Hoseok:♡فردا میبینمت
l!میبینمت:Yoongi
گوشیش رو روی میز عسلیِ کنار تختش گذاشت و به سقف خیره شد"خدای من،اونا چی بود که گفتم؟"
و از سر خجالت صورتش رو با دست هاش پشوند.
YOU ARE READING
Loving You
Fanfic- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...