به ساعتش نگاه کرد؛ ۷:۵ رو نشون میداد، ۵ دقیقه از ساعتی که قرار گذاشته بودن میگذشت و یونگی هنوز نیومده بود.
دستش رو تو جیبش فرو کرده و به زمین خیره شد.
" امروز کجاها بریم ؟ "با قرار گرفتن یه جفت کفش جلوی کفش های خودش،سرش رو بلند کرد و به صاحب کفش لبخند زد : سلام .
یونگی:سلام؛ببخشید دیر کردم.
هوسوک:اشکالی نداره .
هوسوک اولین بارش بود که یونگی رو تو لباس بیرونی میدید،به خاطر همین بهش زل زده بود و نمیتونست نگاهش رو ازش برداره.
" اون فوق...فوق العادست "
یونگی وقتی نگاه طولانی هوسوک رو دید،خجالت کشید و داد زد : یااا بسه!!
هوسوک خندید : چطور تو میتونی تو مدرسه و کلاس رقص به من خیره شی،اون وقت من باید بس کنم؟!
یونگی انتظار یه همچین حرفی رو نداشت.بُهت زده به هوسوک که ریز میخندید نگاه کرد و بعد از چند ثانیه،اخم غلیظی رو پیشونیش نشوند و روشو برگردوند : خفه شو!
و جلوتر از هوسوک به راه افتاد.هوسوک خندید و دوید تا بهش برسه و باهاش هم قدم شه.
با لحن بامزه ای گفت : من دوسش دارم،بهم احساس غرور میده.
یونگی سرشو پایین انداخن دور از چشم پسر چموشی که باهاش هم قدم بود لبخندی رو لبش نشوند.
هوسوک بحثو عوض کرد : کجا بریم؟
یونگی سرشو بلند کرده و نگاهشو تو خیابون چرخوند : ممم نمیدونم.
طولی نکشید که نگاهش با سالنِ زیبایی روبه روش تلاقی کرد : حالا میدونم!
و دست هوسوک رو گرفت و دنبال خودش کشوند.
هوسوک:یااا کجا؟!
یونگی:الان خودت میفهمی.
و وارد سالن شدن.
هوسوک که کنجکاویش داشت دیوونش میکرد،پرسید : چرا داریم میریم اونجا؟واسه موهات؟پوستت؟پوستت که خوبه،نکنه مانیکوری چیزی میخوای بکنی؟تو...
یونگی:هیششش خیلی حرف میزنی!
و روبروی یکی از خانم هایی که پذیرش میکردن ایستادن : میتونم کمکتون کنم؟
یونگی:بله ، واسه سوراخ کردن گوش اومدیدم.
هوسوک چشم هاش گرد شد : یا مین یونگی!!
- همراهم بیاین.
یونگی باشه ای گفت و دنبالش راه افتادن.
هوسوک با تُن صدای پایین گفت : یا...یااا منو نگاه کن.مین یونگی من گوشامو سوراخ نمیکنما!
YOU ARE READING
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...