با چشم های درشت و دهنی باز به پدر و مادرش خیره شد: چ.چ.چطور می.میدونین؟
خواهرش با صدای بلند خندید و گفت: من بهشون گفتم.
هوسوک خودش رو جمع و جور کرد و چشم غره ای به جیوو رفت: مگه قرار نشد یه راز بین من و تو بمونه؟
جیوو دستش رو زیر سینش جمع کرد و چشم هاش رو چرخوند: عوض تشکرته؟ نرم نرم بهشون گرایشتو گفتم! اگه نمیگفتم و تو اینطوری با خبرشون میکردی صد در صد جفتشون سکته میکردن.
و بعد ادای چند دقیقه پیش هوسوک رو در آورد: مامان، بابا! ببخشید اما من دوجنسگرام!
هوسوک یه تای ابروش رو بالا داد: اونوقت تو چطور بهشون گفتی؟!
جیوو با غرور توضیح داد: اول نظرشونو راجع به هوموسکشوئال پرسیدم و یکم دربارش توضیح دادم. بعد که فهمیدم مشکلی ندارن، یواش یواش روشنشون کردم که یکی بین ما هومو هستش! دیگه نگفتم کی! خودشون فهمیدن تویی.
خانم جانگ که از جر و بحث بچه هاش خندش گرفته بود، اشاره ای به همسرش زد تا کمی به پسرشون روحیه بده.
آقای جانگ از جاش بلند شد، رفت پیش هوسوک نشست و دستش رو دایره شکل روی کتف اون کشید: پسرم؛ نگران هیچی نباش. ما با این موضوع کاملاً کنار اومدیم.
هوسوک لبخند خجلی زد و پدرش رو بغل کرد: ممنون. واقعاً ممنونم.
جیوو هم دست مامانش رو گرفت، هر دو از جاشون بلند شدند و پدر و پسر رو در آغوش گرفتند: بغل خانوادگی~
آقای جانگ خودش رو از لای جمعیت خانوادش بیرون کشید و گفت: خیلی خب! بسه. جمع کنید خودتونو.
همگی خندیدند و هر کس سر جای اولش برگشت.
جیوو: خب ببینم. هوسوکا...سینگلی؟
هوسوک سرخ شد و سرش رو پایین انداخت: ن.نه! راستش دوست پسر د.دارم.
گل از گل خانم جانگ شکفت و با هیجان گفت: کی؟ ما میشناسیمش؟
هوسوک سر تکون داد و خواست اسم یونگی رو بگه که خواهرش پیش دستی کرد: مین یونگی.
هر سه شوکه به سمت جیوو برگشتند.
هوسوک: نونا؟!
جیوو پوزخند زد: دخترا رو دست کم نگیر جانگ هوسوک.
نوای پیانو امارت مین رو در بر گرفته بود.
انگشت های سفید یونگی با مهارت کلید های پیانو رو لمس میکردند و پدر و مادرش هر لحظه بیشتر از قبل به وجد می اومدند.
اخرین کلید رو فشار داد و لبخندی به والدینش که روی تخت نشسته و تماشاش میکردند، زد.
آقا و خانمِ مین محکم دست زدند و پسرشون رو تشویق کردند: آفرین یونگیا! بی نظیر بود.
YOU ARE READING
Loving You
أدب الهواة- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...