31

2K 354 391
                                    

با چشم های درشت و دهنی باز به پدر و مادرش خیره شد: چ.چ.چطور می.میدونین؟

خواهرش با صدای بلند خندید و گفت: من بهشون گفتم.

هوسوک خودش رو جمع و جور کرد و چشم غره ای به جی‌‌وو رفت: مگه قرار نشد یه راز بین من و تو بمونه؟

جی‌وو دستش رو زیر سینش جمع کرد و چشم هاش رو چرخوند: عوض تشکرته؟ نرم نرم بهشون گرایشتو گفتم! اگه نمیگفتم و تو اینطوری با خبرشون میکردی صد در صد جفتشون سکته میکردن.

و بعد ادای چند دقیقه پیش هوسوک رو در آورد: مامان، بابا! ببخشید اما من دوجنسگرام!

هوسوک یه تای ابروش رو بالا داد: اونوقت تو چطور بهشون گفتی؟!

جی‌وو با غرور توضیح داد: اول نظرشونو راجع به هوموسکشوئال پرسیدم و یکم دربارش توضیح دادم. بعد که فهمیدم مشکلی ندارن، یواش یواش روشنشون کردم که یکی بین ما هومو هستش! دیگه نگفتم کی! خودشون فهمیدن تویی.

خانم جانگ که از جر و بحث بچه هاش خندش گرفته بود، اشاره ای به همسرش زد تا کمی به پسرشون روحیه بده.

آقای جانگ از جاش بلند شد، رفت پیش هوسوک نشست و دستش رو دایره شکل روی کتف اون کشید: پسرم؛ نگران هیچی نباش. ما با این موضوع کاملاً کنار اومدیم.

هوسوک لبخند خجلی زد و پدرش رو بغل کرد: ممنون. واقعاً ممنونم.

جی‌وو هم دست مامانش رو گرفت، هر دو از جاشون بلند شدند و پدر و پسر رو در آغوش گرفتند: بغل خانوادگی~

آقای جانگ خودش رو از لای جمعیت خانوادش بیرون کشید و گفت: خیلی خب! بسه. جمع کنید خودتونو.

همگی خندیدند و هر کس سر جای اولش برگشت.

جی‌وو: خب ببینم. هوسوکا...سینگلی؟

هوسوک سرخ شد و سرش رو پایین انداخت: ن.نه! راستش دوست پسر د.دارم.

گل از گل خانم جانگ شکفت و با هیجان گفت: کی؟ ما میشناسیمش؟

هوسوک سر تکون داد و خواست اسم یونگی رو بگه که خواهرش پیش دستی کرد: مین یونگی.

هر سه شوکه به سمت جی‌وو برگشتند.

هوسوک: نونا؟!

جی‌وو پوزخند زد: دخترا رو دست کم نگیر جانگ هوسوک.

نوای پیانو امارت مین رو در بر گرفته بود.

انگشت های سفید یونگی با مهارت کلید های پیانو رو لمس میکردند و پدر و مادرش هر لحظه بیشتر از قبل به وجد می اومدند.

اخرین کلید رو فشار داد و لبخندی به والدینش که روی تخت نشسته و تماشاش میکردند، زد.

آقا و خانمِ مین محکم دست زدند و پسرشون رو تشویق کردند: آفرین یونگیا! بی نظیر بود.

Loving YouWhere stories live. Discover now