(سه ماه بعد)
فصل بهار سر رسید و درخت ها شکوفه های زیبایی به بار آوردند.هوسوک نمیتونست نگاهش رو از درخت های بیرون پنجره بگیره:واقعا زیبان!
یونگی چشم هاش رو باز کرد و سرش رو از رو میز برداشت و نگاه هوسوک رو دنبال کرد:اوهوم.
معلم[اوه]دبیرِ تاریخ کره،به دو تا جوونِ خیره به بیرون پنجره،نگاه کرد و لبخند زد"هیی جوونی،یادت بخیر" و گذاشت اون دو تا به حال خودشون باشن و به درس دادنش ادامه داد.
یونگی نگاهش رو از درخت ها گرفت و به هوسوک دوخت."خیلی جذابه،خدایا!"گوشیش رو ار تو جیبش در اورد و چند عکس از پسری که محوِ منظره ی پشتِ پنجره بود،گرفت.
هارمونی نیم رخِ هوسوک و شکوفه های صورتی و سفید که نور خورشید بهشون میتابید،برای یونگی دلنشین بود.گوشیش رو تو جیبش برگردوند و سرش رو رو میزش گذاشت.
هوسوک برگشت و نگاهش کرد و جوری ک صداش کلاس رو بهم نریزه پرسید:خوابت میاد؟
یونگی:نه
هوسوک:حوصلت سر نرفته؟
یونگی:چرا،یکم!
هوسوک سرش رو به سر یونگی نزدیک کرد و گفت:بیا یکم کرم بریزیم.
یونگی خندید:باشه.
هوسوک ذوق کرد، تو این سه ماه تونسته بود تو پسری که همیشه ساکت و کم انرژی بود،تغییراتی ایجاد کنه.مثل خودش نشده بود،اما دیگه مثل سابق شبیه یه سنگِ بی تحرک نبود.
کاغذی از دفترش کند و مچاله کرد.
یونگی سرش رو بلند کرد و منتظر حرکت بعدی هوسوک موند.
گوله ی کاغذی رو تو دستش جا به جا کرد.همین که معلم سمت تخته برگشت،دستش رو بالا آورد و گوله رو سمت پسِ گردن نامجون پرتاب کرد.
نامجون آروم نالید.
یونگی:خورد به هدف،ایول!
نامجون برگشت و به دو تا کرمی که پشتِ جلویی هاشون پنهون شده بودند و میخندیدند،اخم کرد.
چند نفری که تو کلاس متوجه حرکت هوسوک شده بودند پا به پاشون میخندیدند.
معلم صداهای ریز خنده رو شنید و برگشت.به اشتباه فکر کرد نامجون باعث خنده ی بچه های کلاس شده،به خاطر همین با طعنه گفت:کیم نامجون،شیطون شدی!از تو دیگه انتظار نداشتم.
نامجون با چشم هایی گرد سمت معلم[اوه]برگشت:م.من؟
خنده ی یونگی و هوسوک شدت گرفت،اما تمام سعیشون رو کردن تا صداشون در نیاد.
جفتشون به طرز وحشتناکی قرمز شده بودن و اشکشون جاری شده بود.
هوسوک با یه دستش جلوی دهنِ خودش رو گرفت و با دست دیگهش دستِ یونگی رو گرفت و فشرد.یونگی هم متقابلاً دستش رو فشار داد و آروم ما بین خندش جملات نامفهوم گفت :هو..هوسوک..خیلی..وایی!!
__.__.__.__
بلاخره بازگشتم😎
بابت تاخیر تو آپ متاسفم...مسافرت بودم!
چطورین؟چه خبر؟😍
امیدوارم که با این تاخیر از داستانم سرد نشده باشین😢

YOU ARE READING
Loving You
Fiksi Penggemar- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...