یونگی واقعاً بین دخترها محبوب بود،در حالی که هیچ تلاش و حتی هیچ اقدامی برای محبوب شدن انجام نمیداد و این دلیل تنفر اکثر پسرها از اون بود چون علی رغم بی تفاوتی یونگی،اونها تمام سعی و تلاش خودشون رو به کار میبستن تا توجه دخترها رو جلب کنن.
یونگی یه پسر جذاب،کم حرف و به اصطلاح مغروریه که هیچ چیز واسش مهم نیست و کم پیش میاد کسی خندهش رو ببینه؛مثل شخصیت اصلی فیلم های آمریکاییه،نه؟خب معلومه دخترها آرزوشونه که دوست پسرشون انقدر خاص باشه!
هوسوک خندید و صداش رو دخترونه کرد: یونگی اوپاا!
یونگی بهش چشم غره رفت: یاا!!
هوسوک که حساسیت یونگی رو دید بدتر کرد: اوپااااا!یونگی اوپااا،واسم گوشت بخرر!
یونگی محکم کوبید به میز و در حالی که سعی میکرد خنده اش رو پشت چهره ای عصبانی پنهون کنه،داد زد: یاااا!جانگ هوسوک!امروز خیلی رو مخی.یه کاری نکن بزارم برم.
همه به بحث و جدل اون ها میخندیدند.
هوسوک لبخند پت و پهنی زد و گفت: ببخشید هیونگ.
یونگی فقط سر تکون داد و چیزی نگفت.
هوسوک به سمت نامجون رفت و گوشه ای کشیدنش: نامجون،واسه امشب تو و جین هیونگ وقت آزاد دارین؟
نامجون یه تای ابروش رو داد بالا: چطور؟
هوسوک:یونگی دیشب میخواست گوش هاش رو سوراخ کنه اما به خاطر من نتونست.بهش گفتم که امشب بیاد خونه ی من چون دوست پسر تو بلده سوراخ کنه.
نامجون که سعی در بسته نگه داشتن نیشش داشت،گفت: حله،میایم!
هوسوک لبخند تشکر آمیزی تحویلش داد و خواست بره که نامجون دستش رو گرفت: هوسوکا...تو و یونگی جرعت و حقیقت بازی نکنین.
چشم های هوسوک از تعجب گرد شدن: چرا؟!
نامجون با کلافگی دستش رو روی صورتش کشید و گفت: جکسون باز میخواد یه کرمی بریزه.احساس میکنم این سری میخواد دهن تو یا یونگی رو سرویس کنه.
هوسوک یکم نگران شد،اما با یادآوری اینکه این آخرین سال تحصیلی اون هاست و ممکنه دیگه فرصت خوشگذرونی با همکلاسی هاش رو پیدا نکنه،گفت:بیخیال نامجونا!بیا امروز حسابی کیف کنیم.خاطره میشه.نمیخواد بکشتمون که!
نامجون سرش رو با تاسف تکون داد: تو یه احمقِ مثبت اندیشِ همیشه امیدواری!من نمیدونم،وظیفم رو در قبال دوستم انجام دادم.دیگه خود دانی.
و به سمت یونگی حرکت کرد.
جکسون داد زد:خیلِ خب.۱۶ نفر بازی میکنن.پسرا،بیاید کمک کنید میزها رو بکشیم کنار روی زمین دایره ای بشینیم.
چهار پسر به علاوه ی خود جکسون و هوسوک شروع کردن به کنار زدن میز ها.
پنج دقیقه بعد،۱۶ نفر دایره ای در حالی که کتابِ ریاضیشون زیرشون بود،روی زمین نشستند.
جکسون بطری آبی رو بالا آورد و به درش اشاره کرد: سرش سمت هر کی افتاد سوال میپرسه.
و به تهش اشاره کرد: تهش به هر کی افتاد جواب میده،باشه؟
-باشه!
جکسون: و راجب کسی که اون سوالی که ازش پرسیده میشه رو جواب نمیده یا اون کاری که بهش واگذار میشه رو انجام نمیده،به نظرتون چه تنبیهی براش مناسبه؟
یونگهو بدون هیچ مکثی جواب داد: یونیفرمش رو به طور کامل در بیاره و با آهنگی که میزاریم برقصه!
همه بلند خندیدند.
جکسون یونگهو رو تحسین کرد:نه بابا کیم یونگهو،خوشم اومد.نزاشتی سوالم رو تموم کنم.
یونگهو بادی به غَبغَبش داد و گفت:از بس جرعت و حقیقت بازی کردم دیگه سلطانش شدم.
جکسون بطری رو محکم بین بچه ها چرخوند و گفت: ببینم چیکار میکنی سلطان جرعت و حقیقت!
__.__.__.__.__
سلام 🤩 چطورین؟پارت ۱۵ تموم شد!نظرتون جیه؟
ممنون از حمایتتون💜لذت ببرید😊🥀
YOU ARE READING
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...