بطری چرخید و چرخید و چرخید تا اینکه سرش سمت جینا و تهش سمت نامجون افتاد.
جینا:جرعت یا حقیقت؟
نامجون:حقیقت...
جینا کمی مکث کرد،انگار مطمئن نبود که اون سوال رو بپرسه یا نه.از طرفی فضولیش داشت دیوونش میکرد.
جینا:آم...
نامجون:راحت باش جینا-شی.
جکسون سر تکون داد: آره آره!
جینا نفس عمیقی کشید و دل رو به دریا زد: پشتت کلی شایعه هست که تو...یعنی...چیز...با پسر قرار میزاری.درسته؟
نامجون لبخند زد و بدونِ ذره ای تامل گفت:درسته،من گیام،و یه پسر تو زندگیم هست که تا سر حد مرگ عاشقشم!کیم سوکجین.
همه از صداقت و شجاعت نامجون به وجد اومدند.
یونگهو با حیرت گفت:چی؟!خوشگل ترین پسر مدرسه که دو سال پیش فارقالتحصیل شد؟
هوسوک:میشناسیش؟
یونگهو:مگه میشه نشناسمش؟اون تو دوران خودش واقعا معروف بود.همه ی دخترا ارزو داشتن باهاش قرار بزارن.الان دلیل دوریش رو از دخترا میفهمم...تمام مدت نامجون رو داشت!
نامجون ریز خندید و رو به جینا گفت: خب جینا-شی،فکر کنم جوابت رو گرفته باشی.
جینا لبخند زد و سر تکون داد.
جکسون کمی خم شد و بطری رو چرخوند.
بطری چندین بار دورِ خودش چرخید تا...
لبخند روی لب های نامجون ماسید:اوه،نه!
فکر نمیکرد دردسری که قراره درست شه انقدر زود اتفاق بیوفته.این هم از شانس بد هوسوک بود.جکسون لبخند پلیدی روی لبش نشوند.از اینکه به این زودی به خواستش رسیده بود،تو پوست خودش نمی گنجید.
جکسون:جرعت یا حقیقت؟
هوسوک ته دلش لرزید.آب دهنش رو محکم قورت داد و به نامجون که کنار جکسون نشسته بود نگاه کرد.
هوسوک:جرعت.
چشم هاش تا حد امکان باز شدند.
اون میخواست بگه حقیقت،ولی چون حواسش پرت شده بود،به اشتباه جرعت از دهنش بیرون پرید.فوری اصلاحش کرد: نه نه نه.ببخشید.حقیقت.
میچا:نه دیگه.اول گفتی جرعت.
اکثریت تایید کردند.
هوسوک با حالت زاری گفت:به مسیح حواسم نبود!از دهنم پرید.من حقیقت رو انتخاب میکنم.
لبخند پلید جکسون پررنگ تر شد."دیگه تو دامم افتادی هوسوکی!دست و پا زندنت هیچ فایده ای به حالت نداره!"
گفت:نکنه از من میترسی؟

YOU ARE READING
Loving You
Fanfiction- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت...