بکهیون با لبخند گفت: چه درسی رو دوست داری اول کار کنیم؟
ییشینگ چشمهاش رو ریزتر از چیزی که بود کرد، گوشهی لبش رو گاز گرفت و گفت: خوب گوش کن ببین چی میگم!
بکهیون میدونست میخواد تهدید کنه یا هرچیزی شبیه اون، ولی لبخند رو از صورتش پاک نکرد: گوش میدم...
ییشینگ اخم کرد: اینجا، یا جهنمت میشه... یا یه بهشت کوتاه مدت... اگر پسر خوبی باشی.
بکهیون خیلی خودش رو کنترل کرد که خندهای که تک تک سلولهاش رو داشت مچاله میکرد توی صورتش حس نشه، پسر بچهی روبروش به اون که حداقل ده سال ازش بزرگتر بود میگفت پسر!؟؟
منتظر بهش نگاه کرد تا حرفهاش رو بزنه: من... مثل بقیه دانش آموزهات نیستم. مربیهای قبلیم گریه میکردن تا در رو باز کنم براشون بتونن برن از این کاخ بیرون.
بکهیون سرش رو به نشونهی گوش دادن بالا پایین کرد. ییشینگ ادامه داد: میتونی رو درس دادن پافشاری کنی و اونطوری بشی یا یکی دو هفته دوتایی عشق و حال کنیم و بعد بگی نمیتونی دیگه بهم درس بدی و بری!
توی فکر ییشینگ زمزمه شد "پلن مخفی!" و توی ذهن بکهیون پر از سوال شد. اولیش رو به زبون آورد: چرا؟
ییشینگ غرید: معلم نمیخوام.
-خب چرا؟
-چون نمیخوام!
-تو بالاخره باید بری دانشگاه! دوست نداری بری؟ییشینگ چشمهاش رو گرد کرد و پرسید: معلومه که دوست دارم برم.
و بکهیون قاطعانه توضیح داد: و برای دانشگاه رفتن باید درس بلد باشی.
ییشینگ پوزخند زد: فکر کردی مشکل من درسه؟
بکهیون گیج شد: خب مشکلت چیه؟
-من...
نفس عمیقی کشید: اول بگو ببینم... کدوم رو انتخاب کردی؟بکهیون خونسرد جواب داد: معلومه کدوم. من میمونم و بهت درس میدم! میدونی ماهیانه چقدر بهم حقوق میدن؟ به اندازه پنج شیش ماه درس دادن خصوصی جاهای دیگه!! انتظار داری برم؟
ییشینگ بابت رک بودن بکهیون و پیش کشیدن بحث پول تعجب کرد. حرفی نداشت بزنه پس غرید: پس کاری میکنم زندگی بدون پول رو به زندگی توی جهنم ترجیح بدی!!
بکهیون هم پوزخند زد: تو نمیدونی زندگی بدون پول همون زندگی توی جهنمه؟
-تو برات فقط پول مهمه؟
بکهیون خونسرد جواب داد: بله... و البته دانشگاه رفتن تو!
ولی نگفت اگر دانشگاه قبول شه قول چه پاداشی بهش داده شده!-خب لعنتی تو بمونی من هیچوقت دانشگاه نمیرم. چون درس نمیخونم.
-بعد من برم قراره کن فیکون شه یا آسمون به زمین بیاد دانشگاه قبول شی؟
ییشینگ که برانگیخته شده بود و روی میز خیز برداشته بود داد زد: نه... فقط میرم مدرسه!
بکهیون داشت کلمات رو کنار هم میچید که آمادگی ذهنی برای جوابگویی به پاسخ احتمالی ییشینگ رو داشته باشه. ولی با شنیدن حرفش... ینی در اصل... فهمیدن دردش! سکوت کرد و به چهرهی نوجوون و عصبی ییشینگ خیره شد.
YOU ARE READING
📚Teach Me If You Can🍕
Fanfiction[فصل اول کامل شده] [توقف موقت فصل دوم] FICTION : Teach me if you can😌 COUPLE :چانبک 🔥 GENRE : کمدی ، فلاف ، اسمات AUTHOR : #صفید #on_going NC+18🔞 📚 STORY IS ABOUT : بیون بکهیون معلم غیر رسمی سفارت مامور میشه تا کمک کنه پسر یکی از اشرافزاد...