۲۰.کارمند ویت بنفیتس (آغاز فصل دوم)

5.7K 1K 627
                                    

فصل دوم

صدای آهنگ ضعیفی از گوشه ی سالن شنیده میشد، دستگاه بخور  خشکی هوارو میگرفت و چند متر این طرف تر مرد جوان نیمه برهنه ای حرکات موزونی به بدنش میداد و سعی میکرد کریوگرافی خاصی رو بدون اینکه بالانسش رو از دست بده، به یاد بیاره.

چند ضربه ی کوتاه به در باعث شد دست از رقصیدن برداره و روی زمین بشینه. کمی دولا شد تا بتونه حوله ی کوچیک مشکیش رو برداره و بلند جواب داد: بله؟

در باز شد و دختر قد بلندی وارد سالن تمام آیینه شد و همونطور که داخل میشد گفت: ساعت دو و چهل و پنج دقیقه س. خواستم یادآوری کنم ساعت چهار قرار رسمی دارین و تو نبود پدرتون باید باشین به هرحال...

ییشینگ با دیدن گبریلا خودش رو روی زمین عقب کشید و حوله ی کوچیک رو روی سینه ش گرفت : تو حیا اینا نداری؟

گبریلا سرشو به دو طرف تکون داد: سعی نکن بندازیم بیرون، پاشو برو لباساتو عوض کن.
ییشینگ به در اشاره کرد: برو بیرون لختم.

گبریلا بدون اینکه مسیر نگاهش رو عوض کنه زمزمه کرد: آقای پارک.

ییشینگ با ابروهای بالا رفته پرسید: ها؟
_نذارید یادآوری کنم اونروز که با دوست دخترتون قرار داشتین کی سینتونو وکس کرد.

ییشینگ که با اون حوله ی مشکی و کوچیک گارد بانمکی بابت برهنه بودن گرفته بود ، حوله رو از روی سینه ی تقریبا خیس از عرقش برداشت و سمتی پرت کرد: محض رضای خدا صد سال ازش میگذره.

بلند شد و بی توجه به گبریلا که نیشخند زنان گفت" و خیلی چیزای دیگه ..." به سمت دستگاه موسیقی رفت، قطعش کرد و تیشرت یقه گشادش رو برداشت و پوشید: الان میرم دوش میگیرم.

_نمیتونم تنهاتون بذارم.
ییشینگ با بهت برگشت: حتما تو حمومم میخوای بیای؟

گبریلا هردو ابروش رو بالا داد و سعی کرد جلوی خنده ش رو بگیره. با صدای آرومتری گفت: همون یه بار برای همه ی عمرم بس بود.

ییشینگ بهت زده و عصبانی ولی بانمک حوله ش رو زمین کوبید:
_چرا به جای اینکه تورو صد سال تحمل کنم فقط خودمو ندادم یه خرس بخوره...

و با قدم های عصبی و محکم از کنارش رد شد و به سمت حموم سالن تمرین رفت.

واقعا نمیدونست چرا گبریلا پاشو از زندگیش بیرون نمیکشه، باور نمیکرد خدمتکار جوونی که یه زمانی موهاشو میکشید الان کارشناس نمیدونم چی چیه کمپانیشون شده و قراره تا ابدم بیخ ریشش بمونه چون باباش خواسته!!

کاش حداقل میتونست اون شبهای "کارمند ویت بنفیتس" رو از حافظه ی اون دختر پاک کنه.
زیر دوش که رفت با یادآوری اینکه یه روز گبریلا سینه هاشو برای دیتش وکس کرده بود لبخند زد و دستش رو به سینه ش کشید.

📚Teach Me If You Can🍕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora